اگر نامزد ریاست جمهوری را در تاکسی ببینید، چه میگویید؟
نفسش گرفت از این شهر
علی رستگار روزنامهنگاری که از وقتی فیلم راننده تاکسی را دیده، به امید صحبت با نامزد ریاستجمهوری تاکسی سوار میشود
«من شغلم این نیست که! ورشکست شدم و مجبورم صبح تا شب دنده بزنم.» آشنا نیست؟ بله، من یکی که هر از گاهی این جملات را از زبان رانندههای تاکسیهای اینترنتی (از خوششانسی من معمولا پراید سفید) میشنوم، حالا ممکن است بعضی اوقات هم جملات عین این چیزی نباشد که نوشتم و کوچ اجباری به پشت فرمانِ این تاکسیها، علل دیگری چون تعدیلشدن در محل کار یا حتی فعالیت به عنوان شغل دوم و چهبسا سوم برای امرار معاش باشد.
سرفصل مشترک این رانندههای بهناچار و آن رانندههای اصیل و اورجینالِ تاکسی نارنجیهای کلاسیک و بعدا تاکسی زردها و تاکسی سبزها هم، اظهارفضلهای سیاسی است، به طوریکه آدم فکر میکند وینستون چرچیل منت گذاشته و مسافر خوشاقبال را از مبدا تا مقصد میرساند. بعضی از این عزیزان تقریبا بعد از آنالیز و تجزیه و تحلیل چهره و ریخت مسافر، سر صحبت را خیلی ناگهانی باز میکنند و مستقیم میروند سر اصل مطلب؛ اصل مطلبی توام با لیچار و چند کلمه درشت به بعضی از دانهدرشتها.
تراویس بیکل (رابرت دنیرو) در فیلم «راننده تاکسی» ساخته مارتین اسکورسیزی اما طور دیگری پا توی کفش سیاست میکند. او در یکی از پرسهزنیهای شبانه با تاکسی زرد رنگش در نیویورک، اتفاقی سیاستمدار و سناتوری به نام چارلز پلنتاین (لئونارد هریس) را سوار میکند که نامزد انتخابات ریاستجمهوری آمریکاست. تراویس چطور او را میشناسد؟ آیا دیدگاهی سیاسی دارد و برای سیاست، تره خرد میکند؟ نه، او صرفا به خاطر عشقش به دختر جوانی به نام بتسی (سیبل شفرد) که یکی از اعضای داوطلب ستاد پلنتاین است، با اسم و چهره این سیاستمدار آشنایی دارد.
دستیار و مشاور پلنتاین، بهخاطر اینکه آنها منتظر لیموزین شخصی خودشان نماندند و برای رسیدن به مقصد، سوار یک تاکسی شدند، عصبی است. اما سناتور سعی میکند خودش را چهرهای مردمی نشان دهد و چندان به این که سوار یک تاکسی شدهاند، اهمیت ندهد و بیشتر نگران حضور باحساب و کتاب در حوزه انتخاباتی کالیفرنیاست. درست اینجاست که تراویس، متوجه حضور پلنتاین میشود و نیشش را باز میکند و خودش را یکی از بزرگترین طرفداران این نامزد میداند و میگوید: «من به هر کسی که سوار این تاکسی میشه، میگم باید به شما رای بده.» چون ما میدانیم آبشخور این عرض ارادت چیست، طنز ماجرا را دریافت میکنیم و حرفهای تراویس را جدی نمیگیریم.
پلنتاین هم از این تعاریف سر ذوق میآید و با هوشمندی، اسم راننده تاکسی قصه ما را از مدارک هویتی او روی داشبورد میخواند و خودش را با تراویس، همراه نشان میدهد. تراویس هم پایش را بیشتر روی پدال خالیبندی فشار میدهد و میگوید: «مطمئنم شما برنده میشین. تمام کسانی رو که میشناسم، به شما رای میدن.» باز واضح است که منظور از «تمام کسانی»، کسی نیست جز بتسی.
سناتور اما بیش از حد خودش را جدی میگیرد و ادامه میدهد: «من از تاکسیسواری تو آمریکا، خیلی بیشتر چیز یاد گرفتم تا از سوار شدن لیموزینهای این کشور.» این ظاهرا کنایه به مشاور، درواقع بهعنوان یک ترفند تبلیغاتی و عوامفریبی عمل میکند و بیشتر باعث خوشایند تراویس میشود. درواقع هر دو، در مسابقهای دروغین با یکدیگر هماوردی میکنند اما چون بازی دلپذیر و بیخطری است و با ساحت مرسوم تاکسیها سنخیت دارد، آن را ادامه میدهند. به طوری که پلنتاین حتی یک همهپرسی کوچک و تکنفره هم در تاکسی راه میاندازد تا وجهه مردمی خودش را بیشتر جلوی تراویس به رخ بکشد: «چه چیزی تو این مملکت، بیشتر از همه تو رو ناراحت میکنه؟» اگرچه تراویس ابتدا میگوید مسائل سیاسی را از نزدیک دنبال نمیکند اما بعد از پافشاری سناتور، جوابی خواسته یا ناخواسته میدهد که بحث را از یک بازی بیضرر به تمثیلی بودار و خطرناک تبدیل میکند: «هر کی رئیسجمهور (آمریکا) میشه، باید این شهر (نیویورک) رو تمیز کنه، چون مثل فاضلاب، پر از نجاست و کثافت شده. بعضی وقتها به سختی میتونم تحملش کنم.»
این صحبتهای آتشین تراویس به چهره برآشفته نامزد انتخاباتی ریاستجمهوری و مشاورش، کات میشود که اصلا انتظار شنیدن این حرفها را از یک رانندهتاکسی معمولی ندارند. هرچند واقعا هم تراویس یک راننده اورجینال و معمولی نیست و قبلا در نیرویدریایی ارتش آمریکا خدمت میکرد؛ از آنهایی که باتوجه به سرخوردگی و سقوط از مقام یک قهرمان ملی به ورطه فراموشی و سیاهی یک شهر کثیف، حقانیت به زبان آوردن «من شغلم این نیست که!» را دارد.
سرفصل مشترک این رانندههای بهناچار و آن رانندههای اصیل و اورجینالِ تاکسی نارنجیهای کلاسیک و بعدا تاکسی زردها و تاکسی سبزها هم، اظهارفضلهای سیاسی است، به طوریکه آدم فکر میکند وینستون چرچیل منت گذاشته و مسافر خوشاقبال را از مبدا تا مقصد میرساند. بعضی از این عزیزان تقریبا بعد از آنالیز و تجزیه و تحلیل چهره و ریخت مسافر، سر صحبت را خیلی ناگهانی باز میکنند و مستقیم میروند سر اصل مطلب؛ اصل مطلبی توام با لیچار و چند کلمه درشت به بعضی از دانهدرشتها.
تراویس بیکل (رابرت دنیرو) در فیلم «راننده تاکسی» ساخته مارتین اسکورسیزی اما طور دیگری پا توی کفش سیاست میکند. او در یکی از پرسهزنیهای شبانه با تاکسی زرد رنگش در نیویورک، اتفاقی سیاستمدار و سناتوری به نام چارلز پلنتاین (لئونارد هریس) را سوار میکند که نامزد انتخابات ریاستجمهوری آمریکاست. تراویس چطور او را میشناسد؟ آیا دیدگاهی سیاسی دارد و برای سیاست، تره خرد میکند؟ نه، او صرفا به خاطر عشقش به دختر جوانی به نام بتسی (سیبل شفرد) که یکی از اعضای داوطلب ستاد پلنتاین است، با اسم و چهره این سیاستمدار آشنایی دارد.
دستیار و مشاور پلنتاین، بهخاطر اینکه آنها منتظر لیموزین شخصی خودشان نماندند و برای رسیدن به مقصد، سوار یک تاکسی شدند، عصبی است. اما سناتور سعی میکند خودش را چهرهای مردمی نشان دهد و چندان به این که سوار یک تاکسی شدهاند، اهمیت ندهد و بیشتر نگران حضور باحساب و کتاب در حوزه انتخاباتی کالیفرنیاست. درست اینجاست که تراویس، متوجه حضور پلنتاین میشود و نیشش را باز میکند و خودش را یکی از بزرگترین طرفداران این نامزد میداند و میگوید: «من به هر کسی که سوار این تاکسی میشه، میگم باید به شما رای بده.» چون ما میدانیم آبشخور این عرض ارادت چیست، طنز ماجرا را دریافت میکنیم و حرفهای تراویس را جدی نمیگیریم.
پلنتاین هم از این تعاریف سر ذوق میآید و با هوشمندی، اسم راننده تاکسی قصه ما را از مدارک هویتی او روی داشبورد میخواند و خودش را با تراویس، همراه نشان میدهد. تراویس هم پایش را بیشتر روی پدال خالیبندی فشار میدهد و میگوید: «مطمئنم شما برنده میشین. تمام کسانی رو که میشناسم، به شما رای میدن.» باز واضح است که منظور از «تمام کسانی»، کسی نیست جز بتسی.
سناتور اما بیش از حد خودش را جدی میگیرد و ادامه میدهد: «من از تاکسیسواری تو آمریکا، خیلی بیشتر چیز یاد گرفتم تا از سوار شدن لیموزینهای این کشور.» این ظاهرا کنایه به مشاور، درواقع بهعنوان یک ترفند تبلیغاتی و عوامفریبی عمل میکند و بیشتر باعث خوشایند تراویس میشود. درواقع هر دو، در مسابقهای دروغین با یکدیگر هماوردی میکنند اما چون بازی دلپذیر و بیخطری است و با ساحت مرسوم تاکسیها سنخیت دارد، آن را ادامه میدهند. به طوری که پلنتاین حتی یک همهپرسی کوچک و تکنفره هم در تاکسی راه میاندازد تا وجهه مردمی خودش را بیشتر جلوی تراویس به رخ بکشد: «چه چیزی تو این مملکت، بیشتر از همه تو رو ناراحت میکنه؟» اگرچه تراویس ابتدا میگوید مسائل سیاسی را از نزدیک دنبال نمیکند اما بعد از پافشاری سناتور، جوابی خواسته یا ناخواسته میدهد که بحث را از یک بازی بیضرر به تمثیلی بودار و خطرناک تبدیل میکند: «هر کی رئیسجمهور (آمریکا) میشه، باید این شهر (نیویورک) رو تمیز کنه، چون مثل فاضلاب، پر از نجاست و کثافت شده. بعضی وقتها به سختی میتونم تحملش کنم.»
این صحبتهای آتشین تراویس به چهره برآشفته نامزد انتخاباتی ریاستجمهوری و مشاورش، کات میشود که اصلا انتظار شنیدن این حرفها را از یک رانندهتاکسی معمولی ندارند. هرچند واقعا هم تراویس یک راننده اورجینال و معمولی نیست و قبلا در نیرویدریایی ارتش آمریکا خدمت میکرد؛ از آنهایی که باتوجه به سرخوردگی و سقوط از مقام یک قهرمان ملی به ورطه فراموشی و سیاهی یک شهر کثیف، حقانیت به زبان آوردن «من شغلم این نیست که!» را دارد.