بدیمنی طلا 

بدیمنی طلا 

سینما چقدر از زندگی واقعی را با خود دارد و فیلم‌ها چقدر می‌توانند به واقعیت نزدیک باشند؟ از آن طرف، فیلم‌ها چقدر به خارج از جهان سینما راه می‌یابند و قصه‌ها رنگ واقعیت به خود می‌گیرند؟ طوری که بگوییم وای! چقدر همه چیز شبیه فلان فیلم است؟ هرچند اساسا وجود دوربین حتی مستندترین فیلم‌ها را به دروغی هرچند حداقلی و داستان‌پردازی آغشته می‌کند اما به هرحال جهان داستانی سینما و جهان واقعی همواره و از همان بدو تولد، مراوده و تعامل موثر و خیره‌کننده‌ای با هم داشتند.

کیانوش عیاری سال 65 فیلم درخشانی درباره همین خاستگاه مشترک ساخت و با «شبح کژدم» به خلاقانه‌ترین شکل از سینما به واقعیت پل زد. البته جهان خیالی و واقعی او هر دو در ساحت قصه است و دست‌کم گذر داستان این فیلم به بیرون از جهان اثر نمی‌افتد اما اتفاقا بحث مراودات خواسته و ناخواسته خیال و واقعیت را دربرمی‌گیرد و در فرامتن به رخدادهای مشابه هم راه می‌دهد. 
جهانگیر الماسی در یکی از بهترین نقش‌آفرینی‌های کارنامه‌اش، نقش جوانی فیلمنامه‌نویس و عاشق سینما به نام محمود را بازی می‌کند که قصد دارد نسخه‌ای بلند و سینمایی از فیلم کوتاهش شبح کژدم بسازد اما سرمایه و امکانات لازم را برای تحقق این آرزو ندارد و حتی تهیه‌کننده هم در فال قهوه‌اش یک‌سری دست‌انداز می‌بیند و حاضر به تولید این فیلم نمی‌شود. بنابراین محمود در تصمیمی غریب و غافلگیرکننده سعی می‌کند موضوع فیلمنامه شبح کژدم یعنی سرقت از طلافروشی را در واقعیت اجرا کند! اینجا همان مرحله گذار قصه به واقعیت است و تقریبا همه آنچه محمود در فیلمنامه‌اش نوشته بود، رنگ واقعیت به خود می‌گیرد. 
هنر عیاری در این است که به‌جز بهره‌گیری درست از درهم تنیدگی و تفکیک‌ناپذیری خیال و واقعیت، تصویر ملموسی از حرص و طمع آدمی هم ارائه می‌کند. نیاز محمود به تحقق آرزویش در زمینه سینما و به عبارت بهتر عقده‌گشایی از شکست و سرخوردگی‌اش در ساخت فیلم و مشکلات اقتصادیش درباره ازدواج با نامزدش، به ظریف‌ترین شکل با وسوسه‌های شیطانی پیوند می‌خورد و تراژدی سناریوی محمود را هرچند با پایانی متفاوت رقم می‌زند، گویی حتی در جهان قصه هم از جبر تقدیر گریزی نیست. 
ارجاع به فیلم ‌گنج‌های سیرامادره و حرص و آز شخصیت‌های بدبخت جوینده طلایش، جای درستی در شبح کژدم دارد و محمود و حسن کتک‌خور (با بازی درخشان حسن رضایی) که سیاهی‌لشکر سینماست، معادل‌های امروزی و اینجایی شخصیت‌هایی چون فرد سی. دابز (همفری بوگارت) و کورتین (تیم هولت) هستند. 
عیاری صحنه‌ای از مکالمه دابز و کورتین را برای ما انتخاب کرده که راست کار وسوسه‌های دو شخصیت اصلی قصه‌اش است. دابز می‌گوید: «تو حرفای اون پیرمرده رو که اون شب تو خوابگاه می‌زد قبول داری راجع به این‌که طلا روح رو مسموم می‌کنه؟ جوری که آدم دیگه اون آدم قبل از پیدا کردن طلا نیست؟» کورتین در جوابش می‌گوید: «فکر می‌کنم بستگی به آدمش داره.» فکر و خیال دابز اما ادامه دارد: «منم درست همینو می‌گم. طلا که نفرین‌شده نیست. همش به این بستگی داره که کسی که پیداش می‌کنه چه‌جور آدمیه. به نظر من طلا همون‌قدر که بدیمنه، باعث سعادت هم هست.» حرف‌های دابز اول به چهره محمود در سالن سینما و موقع تماشای این فیلم کات می‌خورد و بعد هم به تصویر او پشت ویترین یک طلافروشی و این ماییم که بلافاصله دیالوگ‌های دابز را مرور می‌کنیم و می‌دانیم این طلاها قطعا باعث بدیمنی محمود و دوستش می‌شوند، نه سعادتشان.

علی رستگار - گروه فرهنگ و هنر