پسر بوکسور برای نجات جان 2دختربچه به دل آتش زد
درود، سرباز قهرمان
با فداکاری حمزه عطشانی، بار دیگر خاطره علی لندی، نوجوان 15ساله ایذهای -که مهرماه سال گذشته جان دو زن سالمند را از آتشسوزی نجات داد- زنده شد. حمزه، جوان 24ساله کرمانی، ظهر روز دوشنبه در حالیکه هیچکس جرات نداشت به آتش مهیب خانه همسایه نزدیک شود، وارد آنجا شد و دو کودک 10و چهار ساله خانواده را از میان دود و آتش بیرون کشید و سالم تحویل خانواده داد.
روز حادثه، مادر همراه پسر 9سالهاش از خانه بیرون رفته و پدر هم سرکار بود. آن روز، فقط صوفیای 10ساله و خواهر چهار سالهاش سونیا در خانه بودند. از صوفیا میخواهیم از روز حادثه برای جامجم تعریف کند: «آن روز کتاب داستان میخواندم و خواهرم هم تلویزیون تماشا میکرد. یکدفعه بوی کاغذ سوخته حس کردم. بو خیلی اذیتم میکرد و برای همین بلند شدم تا ببینم علت بو چیست. دود خیلی بزرگی از اتاق بیرون میآمد. مشخص نبود چه چیزی آتش گرفته است. خواهرم که دود و آتش را دیده بود، به منگفت میترسد. گفتم خودت را به من بچسبان تا نترسی. با اینکه خودم هم ترسیده بودم اما سعی میکردم به خواهرم قوت قلب بدهم. پدرم به من یاد داده بود اگر جایی آتش گرفت، پتو روی آن بیندازم تا خاموش شود اما آتش و دود آنقدر بزرگ بود که جرات نکردم پتو بیندازم، برای همین پنجره خانه را باز کردم و داد زدم وکمک خواستم.»
بچهها مهمتر از جانم هستند
در لحظاتیکه صوفیایکوچک تلاش میکرد همسایهها را خبر کند، همان موقع حمزه عطشانی از خانه بیرون آمد تا به باشگاه برود. ساعت 11و 45دقیقه صبح بود. حمزه در گفتوگو با جامجم از آن لحظات میگوید: «یکدفعه متوجه سروصدای داخل کوچه و دودی شدم که از خانه آقای اسکندری بلند شده بود و سریع به سمت خانه آنها دویدم. یکی از همسایهها گفت کجا میروی؟ گفتم خانه آقای اسکندری آتش گرفته و کمک میخواهند. همسایه هم یک کپسول آتشنشانی به من داد و گفت همراهت باشد شاید بهکارت بیاید. من هم کپسول را گرفتم و به سمت خانه رفتم. وسط راه دوستم را دیدم که در کوچه نشسته بود. به او گفتم برای کمک بیاید. ورودی خانه دو در داشت که هر دو را با کپسول آتشنشانی شکستم و وارد شدم. شدت آتش و دود خیلی زیاد بود. با اینکه وضعیت خطرناکی بود اما دنبال بچهها میگشتم. دود غلیظ، خانه را تاریک کرده بود و اجازه نمیداد بچهها را ببینم. پس سینهخیز سعیکردم آنها را پیدا کنم. بقیه میگفتند خطرناک است، ممکن است جانت به خطر بیفتد اما آن لحظه نجات جان بچهها مهم بود و به زندگیم فکر نمیکردم. گفتم هرچه میخواهد بشود. به هرسختی که بود، بچهها را یافتم و سالم از خانه خارج کردم.»
خطر به ما الهام شد
مادربزرگ صوفیا که همراه پسرش بیرون بود، به خانه برگشتند. وقتی سرکوچه رسیدند، متوجه دودی شدند که به آسمان برخاسته بود. حلیمه اسماعیلیزاده، مادربزرگ بچهها از آن لحظه میگوید: «کوچه شلوغ بود. گفتم چه اتفاقی افتاده است. پسرم مدام دلداریام میداد. وقتی رسیدیم، فهمیدم خانه پسرم آتش گرفته است. همسایهها دم در خانه بودند. نفهمیدم چه شد و چگونه از پلهها بالا رفتم. خدا به آقا حمزه خیر بدهد که جان بچههایم را نجات داد.»
پسرم از اهلبیت(ع) جرات گرفت
عباس عطشانی پدر 55 ساله حمزه، از شجاعت پسرش به خودش میبالد. او که از اعضای هیات امنای مسجد الزهرای خوزستانیهای کرمان است، در مورد حادثه به ما میگوید: «حمزه متولد سال 77 و متاهل و تازه به خدمت سربازی اعزام شده است. او لیسانس تربیت بدنی دارد. پسرم شب از شدت سرفه به علت استنشاق دود زیاد نتوانست بخوابد اما از کاریکه کرده بود، راضی و خوشحال بود. پسرم دوستدار اهلبیت(ع) است و اینگونه بزرگ شده و از برکت آنها دل و جرات خوبی پیدا کرده است. بعد از شنیدن خبر شجاعت پسرم، سجده شکر بهجا آوردم. پسرم علاوه بر تدریس قرآن، ورزشکار و بوکسور مسابقات بینالمللی است اما متاسفانه فدراسیون بوکس هیچکاری برای او انجام نداد و پسرم با هزینه خانواده در مسابقات شرکتکرد. امیدوارم برای او کاری انجام شود.»
بچهها مهمتر از جانم هستند
در لحظاتیکه صوفیایکوچک تلاش میکرد همسایهها را خبر کند، همان موقع حمزه عطشانی از خانه بیرون آمد تا به باشگاه برود. ساعت 11و 45دقیقه صبح بود. حمزه در گفتوگو با جامجم از آن لحظات میگوید: «یکدفعه متوجه سروصدای داخل کوچه و دودی شدم که از خانه آقای اسکندری بلند شده بود و سریع به سمت خانه آنها دویدم. یکی از همسایهها گفت کجا میروی؟ گفتم خانه آقای اسکندری آتش گرفته و کمک میخواهند. همسایه هم یک کپسول آتشنشانی به من داد و گفت همراهت باشد شاید بهکارت بیاید. من هم کپسول را گرفتم و به سمت خانه رفتم. وسط راه دوستم را دیدم که در کوچه نشسته بود. به او گفتم برای کمک بیاید. ورودی خانه دو در داشت که هر دو را با کپسول آتشنشانی شکستم و وارد شدم. شدت آتش و دود خیلی زیاد بود. با اینکه وضعیت خطرناکی بود اما دنبال بچهها میگشتم. دود غلیظ، خانه را تاریک کرده بود و اجازه نمیداد بچهها را ببینم. پس سینهخیز سعیکردم آنها را پیدا کنم. بقیه میگفتند خطرناک است، ممکن است جانت به خطر بیفتد اما آن لحظه نجات جان بچهها مهم بود و به زندگیم فکر نمیکردم. گفتم هرچه میخواهد بشود. به هرسختی که بود، بچهها را یافتم و سالم از خانه خارج کردم.»
خطر به ما الهام شد
مادربزرگ صوفیا که همراه پسرش بیرون بود، به خانه برگشتند. وقتی سرکوچه رسیدند، متوجه دودی شدند که به آسمان برخاسته بود. حلیمه اسماعیلیزاده، مادربزرگ بچهها از آن لحظه میگوید: «کوچه شلوغ بود. گفتم چه اتفاقی افتاده است. پسرم مدام دلداریام میداد. وقتی رسیدیم، فهمیدم خانه پسرم آتش گرفته است. همسایهها دم در خانه بودند. نفهمیدم چه شد و چگونه از پلهها بالا رفتم. خدا به آقا حمزه خیر بدهد که جان بچههایم را نجات داد.»
پسرم از اهلبیت(ع) جرات گرفت
عباس عطشانی پدر 55 ساله حمزه، از شجاعت پسرش به خودش میبالد. او که از اعضای هیات امنای مسجد الزهرای خوزستانیهای کرمان است، در مورد حادثه به ما میگوید: «حمزه متولد سال 77 و متاهل و تازه به خدمت سربازی اعزام شده است. او لیسانس تربیت بدنی دارد. پسرم شب از شدت سرفه به علت استنشاق دود زیاد نتوانست بخوابد اما از کاریکه کرده بود، راضی و خوشحال بود. پسرم دوستدار اهلبیت(ع) است و اینگونه بزرگ شده و از برکت آنها دل و جرات خوبی پیدا کرده است. بعد از شنیدن خبر شجاعت پسرم، سجده شکر بهجا آوردم. پسرم علاوه بر تدریس قرآن، ورزشکار و بوکسور مسابقات بینالمللی است اما متاسفانه فدراسیون بوکس هیچکاری برای او انجام نداد و پسرم با هزینه خانواده در مسابقات شرکتکرد. امیدوارم برای او کاری انجام شود.»