کارخانه‌های تولید حماقت و کابوس فارنهایت451

نگاهی به رسانه‌های امروز و شبکه‌های مجازی و تولید دیکتاتوری اقلیت

کارخانه‌های تولید حماقت و کابوس فارنهایت451

در فیلم «به بالا نگاه نکن» ساخته آدام مک‌کی، یک استاد ستاره‌شناس به‌نام‌دکتر رندال میندی (لئوناردو دی‌کاپریو) و دانشجوی رشته دکترای نجوم به نام کیت دیبیاسکی (جنیفر لارنس) رد یک ستاره دنباله‌دار را می‌گیرند که حدود شش ماه دیگر با کره زمین برخورد خواهد کرد. آنها ابتدا این موضوع مهم را به اطلاع رئیس‌جمهور ایالات متحده (جینی اورلین با بازی مریل استریپ) و سپس رسانه‌ها و مردم می‌رسانند اما با بی‌اعتنایی کنایه‌آمیزی نسبت به فاجعه یاد شده مواجه شده که آن را در میان شوخی و بازی‌های روزمره پنهان می‌کند. رئیس‌جمهور اورلین، حادثه برخورد ستاره دنباله‌دار دیبیاسکی (که به اسم کیت دیبیاسکی نام‌گذاری شده) را با مسائل انتخاباتی و چالش‌های ریاست خود، بالانس کرده، رسانه‌ها هم از آن برای هرچه گرم‌تر شدن تنور‌آنتن خود که در تصرف خبرهای فیک و جعلی و روابط سخیف سلبریتی‌هاست، بهره برده و مردم هم که مغزهایشان در تصرف همان رسانه‌هاست و همچون ربات به دنبال آنها روان هستند. فیلم آدام مک‌کی بی‌ارتباط به کتاب «کارخانه تولید حماقت»، نوشته مارکوس متس و گئورک زسلن، دو‌روزنامه‌نگار و فرهنگ‌‌شناس آلمانی که درباره وضعیت امروز رسانه‌ها در غرب منتشر شده، نیست و به نوعی می‌توان آن را مصداق و نمایش تصویری همان تئوری‌هایی دانست که در آن کتاب آمده است. در واقع آدام مک‌کی، نوشته‌های خشک و بی‌روح کتاب یاد شده را به اثری مفرح و بامزه بدل کرده است.

رسانه‌های کم‌عقلان شیفته مصرف 
متس و زسلن رسانه‌های امروز را «ماشین‌های تحمیق پست‌مدرن» نامیده و نوک پیکان انتقاد خود را متوجه اینترنت و شبکه‌های مجازی، روزنامه‌های زرد و تلویزیون کرده اما آگهی‌های تجارتی، مد، ورزش و سیاست را نیز بی‌نصیب نگذاشته و در همان کتاب کارخانه تولید حماقت آورده‌اند. در این کتاب آمده: «... در جوامع نئولیبرالی امروز، مؤثرترین روش مبارزه با اندیشه و تفکر، این است که چیزی به نام «ماشین حماقت» را جانشین آن کنند.  یکسان‌سازی سیاست و اقتصاد توسط نئولیبرالیسم، باعث محو سوژه‌ کلاسیک جامعه انسانی شده و ناممکن ساخته که او بتواند بیرون از مناسبات موجود بیندیشد. این وضعیت توسط ماشین‌های تحمیقی ایجاد شده که همه‌ اشکال نقد را ممتنع کرده‌اند و به جای آن کوهی از دروغ و یاوه تولید می‌کنند: تلویزیون تحمیق می‌کند؛ نظام آموزشی کاربر‌های ابله می‌پرورد و بازار در پی کم‌عقلان شیفته‌ مصرف است. اینها به «حماقت عمومی» راه می‌برد...»
در فیلم به بالا نگاه نکن، دکتر میندی و کیت دیبیاسکی ناامید از اقدامات رئیس‌جمهور اورلین، به یک شبکه تلویزیونی رفته تا در یک برنامه نمایشی به نام ‌The daily rip، هشدار آخرالزمان قریب‌الوقوعی را به مردم بدهند اما قبل از آنها برنامه یک خواننده محبوب به نام رایلی بینا (با بازی آریانا گرانده) اجرا می‌شود که از برهم خوردن دوستی‌اش با خواننده دیگری به نام دی جی چلو گفته و ترانه جدیدش را معرفی می‌کند که گویا بخشی از عواید فروش آن برای پناهگاه گاوهای دریایی مصرف خواهد گردید! در حالی که دکتر میندی و کیت دیبیاسکی در اضطراب و تعجیل برای گفتن خبر فاجعه برخورد مرگبار ستاره دنباله‌دار به کره زمین و نابودی آن دست و پا می‌زنند، رایلی بینا با خونسردی در مقابل دوربین تلویزیون به صحبت‌های دی جی چلو در یک ارتباط زنده گوش داده و سپس هر دو نفر به روابط نامشروع خود با افراد دیگر اعتراف کرده و البته یکدیگر را می‌بخشند! 
نمایش حماقت در قالب بحران‌های اجتماعی و انسانی 
زسلن و متس در کتاب خود درباره ویژگی‌های رسانه‌های غربی یا همان ماشین‌های حماقت می‌نویسند: «یکی از شاخص‌های بنیادین ماشین‌های حماقت این است که به هر قیمتی می‌خواهند سرگرم کنند. در واقع آنها حماقت را به سرگرمی تبدیل می‌کنند و نه فقط این، بلکه آنها حماقت را «زیبا»،«اجتماعی»،«انسانی» و حتی«اخلاقی» جلوه می‌دهند. اما امروزه سرگرمی فقط برخاسته از یک مدل ساده‌ عرضه و تقاضا نیست، بلکه از شبکه‌ پیچیده و درهم‌تنیده‌ای از رویدادها و دستکاری‌های بازار، علایق سیاسی و خودکامی محض پدید آمده و مقاومتی در برابر آنها وجود ندارد. بنابراین سرگرمی هم مانند بازار به «بازار سرگرمی» تبدیل شده که دلقکان اجازه دارند در آن تا جایی که می‌توانند تحمیق کنند...»
چنانچه در فیلم به بالا نگاه نکن، با فریادها و هشدارهای عصبی کیت در مقابل خونسردی جک و بری، بلافاصله هزاران نفر در شبکه‌های به‌اصطلاح اجتماعی به او حمله کرده، از او کاریکاتور ساخته و با کلمات و عبارات زشت و توهین‌آمیز، کاراکتری دیوانه و دروغگو از کیت دیبیاسکی می‌سازند و در مقابل صحبت‌های آرام دکتر میندی نیز فقط با لایک و به‌کارگیری جملات سخیف مانند «ستاره‌شناس سکسی» یا «دانشمند خوش‌تیپ»، همه واقعیت خطرناک موجود را به حاشیه می‌رانند. 
نکته جالب این‌که در ارزیابی آماری استقبال از قسمت‌های مختلف برنامه فوق، مشخص می‌شود که بخش خواستگاری «دی جی چلو» از «رایلی بینا» بسیار پربیننده بوده و قسمت صحبت‌های هشداردهنده میندی و کیت (به‌جز جایی که کیت فریاد می‌زند) از همه بخش‌های دیگر برنامه کم‌بیننده‌تر به حساب آمده است! 
در کتاب کارخانه تولید حماقت در توضیح چنین نمایش‌هایی آمده است:«... (شبکه‌های مجازی) و تلویزیون یکی از ابزارهای اصلی چنین تحمیقی است. «کستینگ شوها»، «در جست‌وجوی سلبریتی‌ها»، «در جست‌وجوی تاپ مدل‌ها» و ... به بازار بردگی علنی تبدیل شده‌اند. برندگان چنین برنامه‌هایی ممکن است برای چند روزی معروف شوند اما برندگان واقعی این نمایش‌ها، تولیدکنندگان آنها هستند که از این راه ثروت‌های افسانه‌ای به جیب می‌زنند. این برنامه‌ها تماشاگر را به فساد عادت می‌دهند، چرا که نه تنها خود فاسدند، بلکه فاسدکننده‌اند. شرکت‌کنندگان در این برنامه‌ها منزلت انسانی خود را زیر پا می‌گذارند و آماده‌ فساد بعدی هستند...»
به نظر این دو نویسنده و نظریه‌پرداز آلمانی، در حال حاضر این سیستم‌ها بیشتر و بیشتر شبکه‌ای شده‌اند. برای نمونه امروزه حماقت‌هایی که یک دانشگاه تولید می‌کند و حماقت‌هایی که روزنامه‌های زرد تولید می‌کنند، بر یکدیگر انطباق دارند و یکی بدون دیگری عمل نمی‌کند. دانشگاه‌ها که مطیع سنجش‌های «کارآمد بودن» شده‌اند، به جای این‌که محلی برای اندیشه و تولید فکر باشند، به آزمایشگاهی برای توسعه‌ محصولات تنزل یافته‌اند.
 کابوس «فارنهایت451»
ماجرای کارخانه‌های تولید حماقت و غلبه رسانه‌های مجازی بر زندگی بشر را 70 سال پیش نویسنده آمریکایی به نام «ری برادبری» در رمانی به نام «فارنهایت 451»، پیش‌بینی کرده بود؛ آن هم در روزگاری که تلویزیون تازه به صحنه زندگی آمده بود و پدیده‌ای هم به نام شبکه‌های مجازی وجود نداشت.
داستان فارنهایت 451 در جهانی اتفاق می‌افتاد که خواندن یا داشتن کتاب جنایتی بزرگ محسوب شده و کتاب‌ها بلافاصله توسط آتش‌فشان‌ها سوزانده می‌شدند. این مشخصات جامعه‌ای بود که با داروهای روانگردان فراموشی پیدا کرده و با صفحه‌های بزرگ ویدئویی بر دیوارهای منازل، تحت القای اخبار و گزارش‌ها و مطالب پخش شده قرار می‌گرفتند.
دو فیلم براساس این رمان ساخته شد؛ در سال 1966 توسط فرانسوا تروفو، فیلمساز برجسته موج نوی سینمای فرانسه و در سال 2018 توسط رامین بحرانی، سینماگر ایرانی‌تبار مقیم هالیوود. 
فیلم رامین بحرانی به شرایط امروز بسیار شباهت داشت. ماجرای آن فیلم گرچه در دنیای مملو از رسانه‌های مجازی اتفاق می‌افتاد ولی سانسور خشنی را به تصویر می‌کشید که توسط همین رسانه‌ها در زندگی بشر جاری شده و کتاب‌ها بی‌رحمانه به آتش کشیده می‌شدند.
به نظر می‌رسد این کتاب‌سوزان در دنیای امروز به شکل دیگری جریان یافته است. خیل شبکه‌های مجازی و به اصطلاح اجتماعی مانند همان صفحه‌های بزرگ ویدئویی و داروهای روان‌گردان در رمان «ری برادبری» چنان همه اخبار، گزارش‌ها و مطالب را به خورد مخاطبان می‌دهند که آنها را از هرگونه مطالعه کتاب و اندیشیدن باز داشته و کتاب را به‌صورت نوعی تابو در زندگی بشر امروز جلوه داده‌اند. 
در واقع این رسانه‌های راحت‌الحلقوم، پدیده کتاب و مطالعه آن را در اذهان مردم سوزانده‌اند.  در جولای 2019 گزارشی انتشار یافت باعنوان «صنعت فرهنگی و کابوس فارنهایت 451»که ضمن اشاره به نظریه هایدگر مبنی این‌که «تکنولوژی عرصه را به حافظه تنگ کرده»، نوشت:«اینک معضل بسیار فراتر از زمان هایدگر است.»
  جامعه‌ای که حافظه‌اش را از دست می‌دهد
نویسنده گزارش ضمن ابراز وحشت و هراس از رسیدن بشر امروز به وضعیتی که در رمان «فارنهایت ۴۵۱» اثر ری برادبری، برایش تصویر شده بود، جامعه امروز را هم مانند فضای رمان مذکور از نظر تکنولوژیک واجد پیشرفت‌های خارق‌العاده‌ ولی به سرعت در شرف از دست دادن حافظه‌اش دانسته بود.
در ادامه گزارش یاد شده آمده: «... فضاهای مجازی نظیر فیسبو‌ک، توییتر، واتس‌آپ، تلگرام و… سطح نگارش و البته خوانش را به چنان درجه‌ نازلی کشانده که اعضای فعال این فضاهای مجازی، نه تنها تحمل خواندن سطری کتاب از هر دست را ندارند که حتی خواندن مقاله‌ متوّطی در روزنامه برای‌شان ثقیل‌می‌کند...»
گزارش یاد شده در پایان نتیجه گرفته بود: «... غم پایان دوره‌ کتاب را خوردن جدا اما این مصیبت‌خوانی مسلما راه به جایی نمی‌برد. دوران کنونی، دوران فراموشی است گرچه ظاهرا برتری ناخواسته‌ای که اینترنت نسبت به رسانه‌های جمعی نظیر مطبوعات و تلویزیون دارد، این است که فردیت به فراموشی سپرده شده‌ در آن رسانه‌ها می‌تواند اینجا روزنه‌ای برای خودنمایی پیدا کند، یعنی هر دریافت‌کننده‌ اینترنت خود یک‌فرستنده‌ پتانسیل است اما صنعت ضدحافظه در برابر این تهدید انسانیت نیز بیکار ننشسته  و آخرین نقاط قوت بشر را در همین جا نابود می‌کند: وجود فضاهای مجازی‌ نظیر فیسبوک یا توییتر برای همین است که فرستنده‌های بالقوه، نفس‌شان را آنجا هدر دهند. این فضاها عمدتا سیاهچاله‌های فضای ارتباطات معاصرند...»
 این‌چنین می‌شود در این شبکه‌ها یا همان سیاهچاله‌های ارتباطات، گروه معدودی آنچنان اکثریت را تحت فشار رسانه‌ای قرار می‌دهند که آنها را ناگزیر از عذرخواهی از مواضع خود  یا تجدیدنظر در افکار و ارزش‌های‌شان کرده یا با یک بسیج رسانه‌ای، 180 میلیون هشتگ حمایتی در توییتر ثبت می‌کنند، انگار واقعا 180میلیون نفر از یک مسأله‌ای حمایت کرده‌اند، درحالی که فقط حدود 150هزار نفر در شکل‌گیری آن 180 میلیون توییت، نقش‌داشته‌اند.

سعید مستغاثی - مستندساز و کارشناس سینما