حرفهای ما هنوز ناتمام
به راننده تاکسیهای دمشقی که بگویی مقام سیده رقیه، چشم بسته میبرندت آنجا. از میدان مرجه تا مزار شریفش صد صلوات راه است. دو راه تا حرم هست. یک راه از وسط بازار حمیدیه میگذرد و یک راه از کوچه پس کوچه. دروازه ساعات هم همان دور و بر است. دروازهای که مخدرات حرم حسین ؟ع؟ ساعتها پشت آن دروازه معطل بودند.
گنبد کاراملی رنگی دارد در یک کوچه نسبتا تنگ. حیاط کوچکی دارد و رواقی تمیز و براق. سقف شبستان آنقدر ارتفاع ندارد و عجیبترین نکته حرم شریفش این است که غلغله بچه است غروبها. واقعا احساس میکنی سه تا مدرسه را آوردهاند اردو.
از حرم که میزنی بیرون، تازه روضهها شروع میشود. اطراف حرم پر از عروسکفروشی، پر از شیرینیفروشی و نانقندیفروشی، پر از مقنعه و روسریفروشی و همه بچگانه.
تو، توی روضه شب سوم محرم میشنوی که گرسنه بود... که تشنه بود... که صدقه دادند.. که معجرش سوخته بود.. که تاول داشت دست و پاهایش... که گریه میکرد و همه را بعد توی بازار میبینی...
از حرم که میزنی بیرون، میبینی از همانجا که خانم دفن شدهاند و گویا خرابه هم همانجا بوده تا کاخ یزید ملعون خیلی راه است. فاصله قابل توجهی دارد و عقل دنیاییات از تو سوال میکند صدای گریه دختری سه ساله چطور میتواند خواب عمیق فرمانروایی مست را بیدار کند؟ تاریخ مینویسد که عصبانی گفت : بروید ساکتش کنید. جواب دادند دختر حسین است. بهانه پدرش را میگیرد و دستور گرفتند: پدرش را ببرید برایش. من هر وقت برای سه ساله حسین مینویسم سر انگشتهایم میسوزد. شما یک روضه بشنوید این گوشه. من نمیتوانم این متن را تمام کنم...
گنبد کاراملی رنگی دارد در یک کوچه نسبتا تنگ. حیاط کوچکی دارد و رواقی تمیز و براق. سقف شبستان آنقدر ارتفاع ندارد و عجیبترین نکته حرم شریفش این است که غلغله بچه است غروبها. واقعا احساس میکنی سه تا مدرسه را آوردهاند اردو.
از حرم که میزنی بیرون، تازه روضهها شروع میشود. اطراف حرم پر از عروسکفروشی، پر از شیرینیفروشی و نانقندیفروشی، پر از مقنعه و روسریفروشی و همه بچگانه.
تو، توی روضه شب سوم محرم میشنوی که گرسنه بود... که تشنه بود... که صدقه دادند.. که معجرش سوخته بود.. که تاول داشت دست و پاهایش... که گریه میکرد و همه را بعد توی بازار میبینی...
از حرم که میزنی بیرون، میبینی از همانجا که خانم دفن شدهاند و گویا خرابه هم همانجا بوده تا کاخ یزید ملعون خیلی راه است. فاصله قابل توجهی دارد و عقل دنیاییات از تو سوال میکند صدای گریه دختری سه ساله چطور میتواند خواب عمیق فرمانروایی مست را بیدار کند؟ تاریخ مینویسد که عصبانی گفت : بروید ساکتش کنید. جواب دادند دختر حسین است. بهانه پدرش را میگیرد و دستور گرفتند: پدرش را ببرید برایش. من هر وقت برای سه ساله حسین مینویسم سر انگشتهایم میسوزد. شما یک روضه بشنوید این گوشه. من نمیتوانم این متن را تمام کنم...
تیتر خبرها