زبان، وطن من است
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
راستش را بخواهید پرچم را هم همانهایی اختراع کردهاند که مرزهای بیخاصیت جغرافیایی را کشیدهاند. آنها اگر قرار بود به ذهنشان برسد این پارچه اختراعیشان به درد دمکنی هم نمیخورد که پیشتر باید به ذهنشان میرسید این خطوطی که روی نقشه کشیده و روی زمین با سیم خاردار مشخص کردهاند، چقدر مسخره است. آدمها برای هموطن بودن دنبال اشتراکهایشان میگردند، نه رنگ و نقش روی پارچههایی که در میدان شهرشان تکان میخورد.
شاید برای همین بود که وقتی آن ویدئوکلیپ طالبان در ایالت هرات را دیدم دلم نلرزید. همان که چند عضو طالبان پرچم کشور افغانستان را از بالای ساختمانی باز میکنند و بعد به آتش میکشند. چه تفاوتی دارد؟ چند بار پیش از این، این کار در افغانستان و دیگر کشورها تکرار شده است؟ مگر آن ارتش سرخ که صدای پای سربازهایش خانههای مردم را میلرزاند نبود؟ مگر بنا نداشتند افغانستان را هم بکنند مثل یکی از همین کشورهای «ستان»دار دیگر؟ چه شد؟ مگر نیروهای سلفی مختلف چند سال اسب خود را در کوههای این سرزمین ندواندند؟ چه شد؟ در همین ایران خودمان مگر مغولها خاک نیشابور را به توبره نکشیدند و کتابخانهها را آتش نزدند و پرچمها را به زیر نکشیدند؟
مساله این است چیزی که مردم را دوباره کنار هم نگه میدارد و یک ققنوس دیگر از دل خاکستر بلند میکند، نه پرچم است که بسوزانندش و نه مرز است که دستکاریاش کنند. آن نقطه مشترک بین انسانها که شیرازه وطن میشود، زبان است.
همین که صدای تماس تلفنی امرا... صالح بین فارسی زبانها در این چند روزه اینقدر دیده و به اشتراک گذاشته شده، گوته این ماجراست. امرا... صالح پای تلفن با نماینده بادغیس بحث میکند که چرا مردم را تشویق به تسلیم جلوی طالبان میکند. صالح میگوید: «تو فکر میکنی ما جنایتکار و جاسوس را میمانیم که سرنوشت وطن را سودا کند؟» صالح به فارسی زیبایی حرف میزند که چند روز است، سوا از موضوع صحبتش، فقط به خاطر زیبایی کلام، بین فارسی زبانها اشتراکگذاری و شنیده میشود. به همین زبان میشود امیدوار بود که بار دیگر مردم افغانستان وطنشان را زنده پس بگیرند.
شاید برای همین بود که وقتی آن ویدئوکلیپ طالبان در ایالت هرات را دیدم دلم نلرزید. همان که چند عضو طالبان پرچم کشور افغانستان را از بالای ساختمانی باز میکنند و بعد به آتش میکشند. چه تفاوتی دارد؟ چند بار پیش از این، این کار در افغانستان و دیگر کشورها تکرار شده است؟ مگر آن ارتش سرخ که صدای پای سربازهایش خانههای مردم را میلرزاند نبود؟ مگر بنا نداشتند افغانستان را هم بکنند مثل یکی از همین کشورهای «ستان»دار دیگر؟ چه شد؟ مگر نیروهای سلفی مختلف چند سال اسب خود را در کوههای این سرزمین ندواندند؟ چه شد؟ در همین ایران خودمان مگر مغولها خاک نیشابور را به توبره نکشیدند و کتابخانهها را آتش نزدند و پرچمها را به زیر نکشیدند؟
مساله این است چیزی که مردم را دوباره کنار هم نگه میدارد و یک ققنوس دیگر از دل خاکستر بلند میکند، نه پرچم است که بسوزانندش و نه مرز است که دستکاریاش کنند. آن نقطه مشترک بین انسانها که شیرازه وطن میشود، زبان است.
همین که صدای تماس تلفنی امرا... صالح بین فارسی زبانها در این چند روزه اینقدر دیده و به اشتراک گذاشته شده، گوته این ماجراست. امرا... صالح پای تلفن با نماینده بادغیس بحث میکند که چرا مردم را تشویق به تسلیم جلوی طالبان میکند. صالح میگوید: «تو فکر میکنی ما جنایتکار و جاسوس را میمانیم که سرنوشت وطن را سودا کند؟» صالح به فارسی زیبایی حرف میزند که چند روز است، سوا از موضوع صحبتش، فقط به خاطر زیبایی کلام، بین فارسی زبانها اشتراکگذاری و شنیده میشود. به همین زبان میشود امیدوار بود که بار دیگر مردم افغانستان وطنشان را زنده پس بگیرند.
تیتر خبرها