یک چادر بزرگ سفید پر از «شقایق»
پرستار برای همه تداعی زنی است با لباس سفید و چشمهایی خسته و پرامید که معجزهای در آن چشمها دارد که مرگ را به بازی میگیرد، مثل مادرم! مثل مادرم با آن چادر سفید با گلهای کوچک «فراموشم مکن» که از وقتی چشم باز کردم چشمهایش را دیدم که غم حجیم یتیمی را تبدیل به روح سیال تحملپذیری کرد که اگر آن چشمها نبودند، آوار تنهایی، ما را له کرده بود.
بله، گلی در طبیعت هست با اسم عجیب «فراموشم مکن» و نام علمی «میوسوتیس اسکورپیویدز» که کوچک و آبی است و مرکز گل معمولا زرد یا سفید میشود و افسانههای اروپایی میگویند نماد عشق است؛ گلی که روی چادر سفید مادرم به عدد ستاره بود در آسمان. انگار که آن چادر سفید اقیانوسی باشد عمیق که هرچه آتش توی دنیا باشد را خاموش کند، هرچه غم است بشوید و هرچه تاریکی است روشن کند. مادرم پرستار خانه بود بعد از آنکه پدرم رفت. و من تا سالهای طولانی به این فکر میکردم که مادرم تنها پرستار خانههای این شهر است. بزرگتر که شدم اما چادر سفید او را روی سر همسران جانبازان دیدم، روی سر مادران شهدا، روی سر دختران شهدا و روی سر هرچه زن در این شهر بود و قیومیت دیگرانی را داشت که زخم خورده بودند. مثل آن همسری که یکهو موج میآمد و مشت به صخرههای آرامشاش میکوبید، مثل آن مردی که تا صبح سرفه میکرد و انگار پنجه به سینه سوختهاش میکشیدند، مثل آن تکههای باقیمانده از مردی که هر روز یک زن دست و پا و چشم نداشتهاش میشد، مثل من، مثل مصطفی، مثل تمام خواهران و برادران خونیام که به واسطه خون پدرانمان با هم خواهر و برادر شدیم، مثل آن شمعی که هر روز آب و آبتر میشد اما پسرش بر نمیگشت. همه آنها پرستاری داشتند در خانههایشان. خوب یادم هست یک روز که مسافران سرزمین جبهه، پیکر پسری را برای مادری به سوغات آورده بودند، خم شدم تا گوشه چادر مادر را ببوسم. پارچه سفید با گلهای آبی تغییر کرده بود و تمام آن فراموشم مکنها شده بودند شقایق و مادر شده بود یک دشت داغ! یک دشت داغ کبود که سرت گیج میرفت وقتی توی چشمهای آن گلها نگاه میکردی. بله، مادرم پرستار بود، با یک چادر بزرگ سفید پر از «شقایق»هایی که از دور «فراموشم مکن» به نظر میرسیدند، با این تفاوت که درفش سوزانشان توی تن آدم فرو میرفت و تو از دور فکر میکردی که چقدر آبی و لطیف و آرام است. راستی، اگر جستوجو کنید این گلهای آبی اهل زندگی در نیمه سایهها هستند و خیلی نور نمیخواهند. جالب اینکه به حداقل مراقبت احتیاج دارند و باز هم افسانهها میگویند فقط اگر فراموش شوند، میمیرند.
تیتر خبرها
-
نبودن گنجشکها یعنی مرگ
-
وضعیت اورژانسی پرستاری در ایران
-
قصه دو سال دفاع مقدس
-
چه کسی دست برتر را دارد؟
-
مسافر به خانه برگشت
-
اولتیماتوم پوتین به بایدن
-
درددل کادردرمان
-
قاتل، سرهنگ قلابی بود
-
مسافر به خانه برگشت
-
یک چادر بزرگ سفید پر از «شقایق»
-
نظام پزشکسالار علیه پرستاران
-
افتتاح طرحهای ستاد اجرایی فرمان امام در کوی دانشگاه تهران