جفتهای اتباعی؛ گوشوارههای مردم بر گوش شعر
یکی از خودمانیترین روشهای خلق موسیقی که هم در زبان شعر و هم در زبان عامه کاربرد دارد، ساخت گونهای از خوشههای آوایی است؛ روش موسیقیسازی موسوم به «اتباع» که در آن، گونهای از تکرار آهنگ و موسیقی به چشم میخورد.
مقصود از اتباع، پیروی کردن آوایی یک کلمه از کلمه دیگر است و باید یادآوری کرد که تکرار آوا و آهنگ، درواقع تبعیت از یک قانون طبیعی در همه زبانهاست و اگر در امثال و حکم توده مردم هم دقت کنیم، نمونه اینگونه ترکیبهای آوایی که در آن، محور تلاقی، همخوانی اصوات است و نه وحدت مقولاتی و منطقی مفاهیم یا اشیا، بسیار دیده میشود؛ مثل
«چشم و چراغ»، «دود و دم»، «تخم و تَرکه» و ... و این یکی از نیازهای غریزی و طبیعی زبان بهشمار میرود که خاستگاه آن تمایل شنیداری انسان به موازیها و تناسبهای موسیقایی است.
درباره اتباع بسیار نوشتهاند و نسبت دو واژه در پی هم را برمبنای نوع رابطه دو واژه موازی با هم به چند گروه تقسیم کردهاند و گروهی از پژوهشگران نیز برای ساخت اتباع، قواعد و قوانینی برگرفته از اتباع موجود در زبان فارسی برشمردهاند و مثلا گفتهاند که اسامی معنا نمیتوانند جفت اتباعی داشته باشند، همینطور واژههایی که مصداق واحد دارند مثل خدا و خورشید، یا واژههایی که حاوی ویژگیهای ارزشی و مذهبیاند مانند پیامبر، امام، آیه، مؤمن، یا واژههایی که جفت اتباعی آنها صورتی غیرمؤدبانه پیدا میکند یا واژههایی که صورت اتباعی آنها معنیدار است، مانند پیله(میله)، گوش(موش)، شاهی(ماهی) و... بهویژه اینکه برخی پژوهشگران نیز بر این باورند که در اتباع، باید یکی از دو واژه، لزوما مهمل و بیمعنی باشد.
در مجموع، بحث درباره جفتهای اتباعی و سازوکار موسیقایی آنها بسیار مفصل است و پرداختن به آنها مجالی گسترده میطلبد و آنچه در این مختصر میگنجد همین است که بدانیم استفاده از جفتهای اتباعی بهعنوان یک عامل موسیقیساز در زبان شعر بسیار مورد توجه و اقبال قرار گرفته است.
در شعر قدیم، شاعرانی که غنای موسیقایی شعرشان در اوج است و اساسا از کمتر عامل موسیقیسازی چشم میپوشند، درکنار دیگر ابزار ساخت موسیقی، توجه خاصی نیز به جفتهای اتباعی داشتهاند. مثلا مولوی میگوید: «چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد/ وز حسرت او مرده، صد عاقل و فرزانه» و حافظ میگوید: «وقت است کز فراغ تو و سوز اندرون/ آتش درافکنم به همه رختوپخت خویش»
اتباع در شعر امروز
اما در شعر معاصر، مسأله فرق میکند و نمیتوان تنها زیربنای موسیقایی جفتهای اتباعی را دلیل توجه شاعران معاصر به این شیوه موسیقیساز دانست. بلکه توجه شعر امروز به ویژگیهای زبان گفتار که یکی از آنها کاربرد اصطلاحات زبانزد مردم است و جفتهای اتباعی هم بخشی از آنهاست، میتواند تعیینکنندهترین عامل در کاربرد این موازیهای صوتی و معنایی باشد و آنجا که شاعران معاصر، «کژ مژ» و «پول و پله» و «پستوپسله» را در شعرشان میآورند، در حقیقت دارند قدمی از جغرافیای شعر به سمت محدوده زبانی مردم برمیدارند و با کاربرد عناصری از فرهنگ عامه، قدم به مرزهای زبانی مردم میگذارند:
«کژ مژ و بیانتها/ بهطول زمانهای پیش و پس/ شاملو»، «مال و پول و پله دارم بسیار/ میکنم توبه، رَهَم آخر کار/ مهدی اخوانثالث»، «در پستوپسله خانههاتان/ همیشه مضطرب احتمال باشید/ آتشی» و ...
و هرچه به دههها و سالهای اخیر نزدیکتر میشویم هم توجه به جفتهای اتباعی بهعنوان عنصری از زبان گفتار بیشتر میشود:
«خرت و پرتهای این خانه/ چشم تو را که دور میبینند/ یکبند پشتسرم حرف میزنند/ عباس صفاری»، «من هم کبود سیلی خود بودهام رفیق/ یک عمر زخم و زیلی خود بودهام رفیق/ احسان افشاری»، «مثل مردی که لب ندارد باش/ درد، لبهای بسته میخواهد/ جمع و تفریق صفر ممکن نیست/ عاشقی دار و دسته میخواهد/ آنا لمسو»
اما در کاربرد جفتهای اتباعی در شعر، نکته ظریفی هست که نباید آن را نادیده گرفت و آن اینکه کاربرد عناصری از فرهنگ و زبان عامه، بهعاریت گرفتن حلاوت و شیرینی زبان مردم است و برخلاف شیرینکاریهای دیگری که معتقدیم از زبان شعر به زبان مردم راه یافته، باید یادآور شویم که جفتهای اتباعی، ضربالمثلها، داستانوارهها، اصطلاحات زبانزد، کنایههای عامیانه و ... بخشی از قلمرو زبانی عامهاند و عامه مردم، آنگاه که بخشی از مایملک زبانی خود را در شعری میبینند، انگار که در دیاری غریب، آشنایی را یافتهباشند، عزیزش میدارند و در آغوشش میگیرند و همین است رمز توفیق آثاری که در کنار بهرهمندیهایی از شاعرانگی، پارههایی از برساختههای زبانی مردم را نیز چون جواهراتی ارزشمند به خود آویختهاند.
مقصود از اتباع، پیروی کردن آوایی یک کلمه از کلمه دیگر است و باید یادآوری کرد که تکرار آوا و آهنگ، درواقع تبعیت از یک قانون طبیعی در همه زبانهاست و اگر در امثال و حکم توده مردم هم دقت کنیم، نمونه اینگونه ترکیبهای آوایی که در آن، محور تلاقی، همخوانی اصوات است و نه وحدت مقولاتی و منطقی مفاهیم یا اشیا، بسیار دیده میشود؛ مثل
«چشم و چراغ»، «دود و دم»، «تخم و تَرکه» و ... و این یکی از نیازهای غریزی و طبیعی زبان بهشمار میرود که خاستگاه آن تمایل شنیداری انسان به موازیها و تناسبهای موسیقایی است.
درباره اتباع بسیار نوشتهاند و نسبت دو واژه در پی هم را برمبنای نوع رابطه دو واژه موازی با هم به چند گروه تقسیم کردهاند و گروهی از پژوهشگران نیز برای ساخت اتباع، قواعد و قوانینی برگرفته از اتباع موجود در زبان فارسی برشمردهاند و مثلا گفتهاند که اسامی معنا نمیتوانند جفت اتباعی داشته باشند، همینطور واژههایی که مصداق واحد دارند مثل خدا و خورشید، یا واژههایی که حاوی ویژگیهای ارزشی و مذهبیاند مانند پیامبر، امام، آیه، مؤمن، یا واژههایی که جفت اتباعی آنها صورتی غیرمؤدبانه پیدا میکند یا واژههایی که صورت اتباعی آنها معنیدار است، مانند پیله(میله)، گوش(موش)، شاهی(ماهی) و... بهویژه اینکه برخی پژوهشگران نیز بر این باورند که در اتباع، باید یکی از دو واژه، لزوما مهمل و بیمعنی باشد.
در مجموع، بحث درباره جفتهای اتباعی و سازوکار موسیقایی آنها بسیار مفصل است و پرداختن به آنها مجالی گسترده میطلبد و آنچه در این مختصر میگنجد همین است که بدانیم استفاده از جفتهای اتباعی بهعنوان یک عامل موسیقیساز در زبان شعر بسیار مورد توجه و اقبال قرار گرفته است.
در شعر قدیم، شاعرانی که غنای موسیقایی شعرشان در اوج است و اساسا از کمتر عامل موسیقیسازی چشم میپوشند، درکنار دیگر ابزار ساخت موسیقی، توجه خاصی نیز به جفتهای اتباعی داشتهاند. مثلا مولوی میگوید: «چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد/ وز حسرت او مرده، صد عاقل و فرزانه» و حافظ میگوید: «وقت است کز فراغ تو و سوز اندرون/ آتش درافکنم به همه رختوپخت خویش»
اتباع در شعر امروز
اما در شعر معاصر، مسأله فرق میکند و نمیتوان تنها زیربنای موسیقایی جفتهای اتباعی را دلیل توجه شاعران معاصر به این شیوه موسیقیساز دانست. بلکه توجه شعر امروز به ویژگیهای زبان گفتار که یکی از آنها کاربرد اصطلاحات زبانزد مردم است و جفتهای اتباعی هم بخشی از آنهاست، میتواند تعیینکنندهترین عامل در کاربرد این موازیهای صوتی و معنایی باشد و آنجا که شاعران معاصر، «کژ مژ» و «پول و پله» و «پستوپسله» را در شعرشان میآورند، در حقیقت دارند قدمی از جغرافیای شعر به سمت محدوده زبانی مردم برمیدارند و با کاربرد عناصری از فرهنگ عامه، قدم به مرزهای زبانی مردم میگذارند:
«کژ مژ و بیانتها/ بهطول زمانهای پیش و پس/ شاملو»، «مال و پول و پله دارم بسیار/ میکنم توبه، رَهَم آخر کار/ مهدی اخوانثالث»، «در پستوپسله خانههاتان/ همیشه مضطرب احتمال باشید/ آتشی» و ...
و هرچه به دههها و سالهای اخیر نزدیکتر میشویم هم توجه به جفتهای اتباعی بهعنوان عنصری از زبان گفتار بیشتر میشود:
«خرت و پرتهای این خانه/ چشم تو را که دور میبینند/ یکبند پشتسرم حرف میزنند/ عباس صفاری»، «من هم کبود سیلی خود بودهام رفیق/ یک عمر زخم و زیلی خود بودهام رفیق/ احسان افشاری»، «مثل مردی که لب ندارد باش/ درد، لبهای بسته میخواهد/ جمع و تفریق صفر ممکن نیست/ عاشقی دار و دسته میخواهد/ آنا لمسو»
اما در کاربرد جفتهای اتباعی در شعر، نکته ظریفی هست که نباید آن را نادیده گرفت و آن اینکه کاربرد عناصری از فرهنگ و زبان عامه، بهعاریت گرفتن حلاوت و شیرینی زبان مردم است و برخلاف شیرینکاریهای دیگری که معتقدیم از زبان شعر به زبان مردم راه یافته، باید یادآور شویم که جفتهای اتباعی، ضربالمثلها، داستانوارهها، اصطلاحات زبانزد، کنایههای عامیانه و ... بخشی از قلمرو زبانی عامهاند و عامه مردم، آنگاه که بخشی از مایملک زبانی خود را در شعری میبینند، انگار که در دیاری غریب، آشنایی را یافتهباشند، عزیزش میدارند و در آغوشش میگیرند و همین است رمز توفیق آثاری که در کنار بهرهمندیهایی از شاعرانگی، پارههایی از برساختههای زبانی مردم را نیز چون جواهراتی ارزشمند به خود آویختهاند.