حق با تو بود عشق فقط مال قصه‌هاست

شعر و مکث

حق با تو بود عشق فقط مال قصه‌هاست

دیری است آن‌که گنبد دوار بی‌صداست
حق با تو بود عشق فقط مال قصه‌هاست
 در قطب بی‌تلاطم این کوچه یخ زدیم
آتش بیار معرکه عاشقی کجاست
شهری که نرده دور دل مردمش کشید
شهری که از لبش گل یک خنده برنخاست
شهری که در برابر هر «دوست دارمت»
یک چوب دار بر سرهرکوچه‌اش به پاست
با من بگو چگونه به گوشش فروکنم
این نکته را که عشق ابَرخلقت خداست
دلمردگی است آنچه در این خانه زنده است
بیگانگی است آن‌که در این کوچه آشناست
اینجا که فهم مردم ما پرسه می‌زند
هفتاد کوچه مانده به آغاز ابتداست

مکث: درباره تضمین، تلمیح و به قول امروزی‌ها بینامتنیت حرف زیاد زده‌اند و ما در اینجا قصد توضیح این اصطلاحات را نداریم. فقط برای این‌که مقدمه‌ای برای بحث اصلی‌مان باز کنیم، این نکته را گوشزد می‌کنیم که در موارد زیادی در یک اثر هنری، هنرمند از اثر یک هنرمند دیگر یا یک داستان، کتاب، قصه، مثل و... استفاده هنرمندانه و خلاقانه‌ای برای پیشبرد بحث خود می‌کند. مثلا وقتی حافظ می‌گوید:
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
 که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
به داستان یوسف و زلیخا، تملیح داشته‌است یعنی با استفاده از ظرفیت آشنایی که این داستان قرآنی در ذهن مخاطبانش ایجاد کرده‌است، حرف خود را زده و دیگر نیازی به این نداشته‌است که بگوید، یوسف کیست، زلیخا کیست و داستان میان این دو تن چه بوده‌است.
در شعر حسن دلبری هم شاهد استفاده از این تکنیک هستیم اما شاعر با هنرمندی و رندی به آن اشاره‌ای نمی‌کند. این بیت حافظ را به یاد آورید:
از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
حالا بیت نخست شعر دلبری را مرور کنیم:
دیری است آن‌که گنبد دوار بی‌صداست
حق با تو بود عشق فقط مال قصه‌هاست
تکرار ترکیب «گنبد دوار» نشان می‌دهد حسن دلبری کاملا به بیت حافظ اشاره داشته اما انگار به مخالفت با حرف حافظ هم پرداخته‌است. حافظ می‌گوید خوش‌ترین صدایی که در گنبد دوار ( استعاره از آسمان) پیچیده است، عشق است اما شاعر امروز می‌گوید مدت‌هاست آسمان از هر صدایی خالی شده و در روزگار ما برخلاف حرف حافظ، عشقی وجود ندارد و با استفاده از ظرفیت زبان روزمره مردم می‌گوید که: عشق مال قصه‌هاست.
به عبارت دیگر اگر شاعر قرن هشتم (حافظ) ستاینده عشق است، شاعر امروز (دلبری) سوگوار عشق است و از نبود عشق در زندگی و حیات امروز می‌نالد. البته او همچنان ستاینده عشق هم هست، جایی که می‌گوید:
با من بگو چگونه به گوشش فروکنم
این نکته را که عشق ابَرخلقت خداست
ولی باید بپذیریم لحنش در برابر بی‌عشقی روزگار انسان مدرن، تلخ و سرد هم هست.