گورچین

گورچین

«حبیب، زندگیم را به گند کشید و من لابد زندگی یکی دیگر را و او زندگی کسی دیگر، تا دنیا بچرخد؛ تا این زندگی لعنتی بگذرد تا من بشوم مادربزرگ و ببینم پسرکی آمده که نوه من است.

پسرکی آمده و سه تای دیگر رفته‌اند. انگار جای او را تنگ کرده بودند. خیال می‌کردم پسرک که بیاید خانه پر از نور می‌شود. خیال می‌کردم دوباره عاشق می‌شوم؛ عاشق صفا یا یکی دیگر. اما از این خبرها نیست. پسرک آمده سهم خودش را زندگی کند، اگر عرضه‌اش را داشته باشد. آمده که مارال مادری کند و علی پدری. من هم اگر هوس عاشقی دارم، اگر می‌خواهم دوباره یکی باشد که دو سه روزی دلم خوش شود باید چشم‌هایم را ببندم و یکی را برای خودم بسازم. باید بگذارم کسی بخزد زیر پلک‌هایم، تا برود تو خیالم، تا بشود آنی که آرزویش را دارم.» شهره احدیت در کتاب «گورچین» که نشر نیماژ آن را منتشر کرده با روبه‌روی هم قرار دادن گذشته و حال شخصیت‌هایش حسرت‌ها، پشیمانی‌ها، غم‌ها و شادی‌های آنها را مرور می‌کند تا راز غم ته‌نشین شده در اکنون آنها را دریابد. احساس‌هایی که ماندگارند: احساس‌های در اغلب موارد نه‌چندان خوشایند که گویی آدم‌های داستان هر چه تلاش کنند آنها را بزدایند درنهایت لکه‌های درشت‌شان از زندگی آنها پاک نخواهد شد. کتاب ماجرای زنی را روایت می‌کند که در جوانی با بارداری و زایش به چالش خورده‌ است؛ چالشی که از آن عبور کرده ولی حالا در آستانه پیری، گویی باز هم اوضاع بحرانی ا‌ست. زنی گرفتار ملال که برای رهایی از آن به گذشته چنگ می‌زند. زنی که به بازخوانی گذشته برای کشف رازهای خانوادگی می‌پردازد. اما مردها چگونه با بحران مواجه می‌شوند؟ شاید راهکار دیگری برای خلاصی از آن داشته باشند: پرسه‌زنی؛ پرسه‌زنی در گذشته و حال.