پسر دیرآموز من

پسر دیرآموز من

احتمالا همه ما در مدرسه شاگردهایی را به یاد داریم که اصطلاحا فکر می‌کردیم زیادی «تنبل» هستند.

معلم می‌بایست مباحث را برایشان بارها و بارها تکرار کند و در مواردی «بچه‌زرنگ‌»های کلاس را به عنوان سرگروه و کمک‌حال کنارشان بنشاند. از یک جایی ممکن بود آموزگار رهای‌شان کند و بسته به این که خانواده‌های‌شان چقدر پیگیر احوال فرزندشان بودند، موقعیت‌شان در مدرسه فرق می‌کرد. عده‌ای که سر درس املا همیشه عقب می‌افتادند یا جواب سؤالات زیادی را در برگه‌های ریاضی خالی می‌گذاشتند. بعضی از ما مادرهایی را به خاطر داریم که با اصرار، همین بچه‌ها را تا مدت‌ها زیر فشار بهترشدن می‌گذاشتند؛ سناریوهایی کم و بیش مشابه که در سال‌های ابتدایی دبستان بیشتر رخ می‌داد. حالا احتمالا این رفقای «تنبل» را کم‌کم فراموش کرده‌ایم. سال‌های مدرسه تمام شده، ممکن است خودمان صاحب فرزندی باشیم و شاید تعدادی از ما والدین همان بچه‌های «تنبل» باشیم. «پسر دیرآموز من» را اگر بخوانید، متوجه می‌شوید که نه همه‌ آن به ظاهر کاهلی‌ها ،درس‌نخواندن‌‌ها و بی‌توجهی‎ها، اما بخشی از آنها احتمالا ارادی نبوده و باید بسته به شدت و ضعف‌شان در طیفی از مسائل و مشکلات شناختی طبقه‌بندی شوند. «پسر دیرآموز من» را مادری ۶۱ ساله نوشته که پسری دیرآموز دارد. اثر، شرح خاطرات است و در عین حال که با جزئیاتی شفاف و دقیق معنا و مفهوم دیرآموزی را برای مخاطب ناآگاه شرح می‌دهد، به ورطه‌ توضیحات کسل‌کننده‌ تخصصی نمی‌افتد، روده‌درازی یا ادبی‌نویسی‌های کم‌جان ترحم‌برانگیز نمی‌کند و برعکس، سرشار است از بازیگوشی و سرزندگی زنی که در کنار پویای ۳۱ ساله و همسرش توانسته شادی و خوشی را در اوج روزهای سخت پیدا کند.