گوشهای از خاطرات بازجوی صدام حسین را بخوانید تا با ابعاد عجیبی از شخصیت او آشنا شوید
صدام؛ رئیسجمهور یک اتاق سیمانی بیپنجره
پیش از هر چیز خودتان را برای چند دقیقهای در جایگاه صدام قرار دهید. رهبری با قدرتی باورنکردنی میان کشورهای عربی، یک دیکتاتور قاطع و سرشناس در جهان، رهبر یکی از اصلیترین قدرتهای خاورمیانه و در نهایت کسی که در ۲۴سال رهبری خود دستکم۷۰کاخ مجلل برای خود تجهیز و هزاران خدمتگزار دست و پا کرده است و حالا در چشم به هم زدنی جهانش به یک اتاق سیمانی بدون لکهای نور تبدیل میشود. جهان جدیدتان کوچک شده ولی شما به اندازه جهان دیروزتان عادت کردهاید و در امروزتان نمیگنجید.
صدام حسین در ۱۳دسامبر۲۰۰۳ وقتی با ۷۵۰هزار دلار پول نقد و دو کلاشینکف و یک هفت تیر کمری در مخفیگاهش کشف شد شاید هرگز آمادگی این حجم شکست را نداشت.
جورج پیرو که یک ماموران تازهکار افبیآی بود، مسوول بازجویی از صدام شد. او در خاطراتش بیان میکند صدام به هیچ عنوان توقع رویارویی با یک بازجوی تازهکار را نداشت. چند بار گفته بود من یک رئیسجمهورم و باید در مقابل من یک رئیسجمهور بنشیند تا من حرف بزنم. یا اعتصاب غذا کرده بود و میگفت نمیشود با من مانند سایر زندانیان برخورد شود. من رئیسجمهور عراق هستم. باید پذیرایی از من مانند یک رئیسجمهور انجام شود.
جورج پیرو در خاطراتش میگوید من همه کاری میکردم که خودم را در نظر صدام، انسانی صاحب مقام نشان دهم بلکه راضی به گفتوگو شود. به او گفتم من معاون رئیسجمهور آمریکا هستم. پوزخندی زد که تو زیادی برای معاون رئیسجمهور بودن جوان هستی. گفتم من سی و یکی دو سال دارم و شما خودتان در همین سن مدارج بالایی در حکومت داشتید و یکی دو سال بعدش به تمام آرزوهایتان رسیدید. خلاصه جورج همه کاری میکرد که صدام نفهمد او تنها پنج سال سابقه کار در افبیآی دارد.
این بازجو نوشته است صدام بسیار انسان دقیقی بود و چیزی که برایش مهم بود، ساعت بود و زمان. برای همین هم جورج دستور داده بود تمام ساعتهای بازداشتگاه جمعآوری شود و هیچکدام از نگهبانها هم ساعت در دست نداشته باشند. خود جورج، بزرگترین ساعتی را که در دسترسش بود، دست میکرد و روبهروی صدا مینشست تا نشان بدهد در این زندان به این بزرگی تنها اوست که ساعت دارد و همه چیز تحت کنترل اوست و اصلا اوست که شب و روز را برای صدام تعیین میکند. این بازجو مینویسد وقتی رو در روی صدام در آن اتاق سیمانی مینشست، تمام سعیاش را میکرد جوری صندلیاش را بگذارد و بنشیند که در ورودی سلول را پوشش دهد و وقتی او نشسته، ردی از درخروجی در چشم صدام نباشد. این یعنی تنها امید به رهایی از زندان هم با وجود او بسته میشود و تنها اوست که میتواند راه رهایی را باز کند. اما تمام این حرکتها روی صدام حسین بیتاثیر بود.
او همچنان درخواست سیگارهای برگ کوبایی میداد و با هر کسی همکلام نمیشد. بسیار وسواسی بود و چند دستمال کهنه برای تمیز کردن چیزهای مختلف داشت. از گردگیری تختش تا تمیز کردن میوه پیش از خوردن. اوایل بازجویی از آنجا که عادت داشت همیشه مباشرش دستنوشتههایش را تحویل بگیرد، برگه اعترافاتش را به سمت مباشر خیالی اول دراز میکرد و بعد یادش میافتاد خبری از مباشر نیست و او با بازجو در اتاق تنهاست.
صدام مدام شعر مینوشت و عادت داشت شعرهایش را برای دیگران بخواند و آنها گوش دهند. جورج میگوید آنقدر این شعرها بد بود که گاهی فکر میکردم من حقوقی که برای شنیدن این شعرها میگیرم بسیار کم است.
صدام دیکتاتور این آخرها، خود صدام را داشت قربانی میکرد. صدام کمکم داشت از درون میشکست ولی از آنچه کرده بود عقب نمیکشید و همه آنچه را کرده بود بسیار درست میدانست و به آنها ایمان داشت.
صدام گمان میکرد بغداد دیگر بدون او رونق ندارد. فکر میکرد او بوده که حیاتبخش عراق بوده است.
جورج میگوید وقتی در بازجویی فیلمهای به پایین کشیدن مجسمههایش توسط مردم و شادیشان از نبود صدام را به اونشان میدادم، میلرزید و با صورتی سرخ از عصبانیت میگفت این فیلمها همگی ساختگی است و او هنوز رهبر صد درصدی مردم است.
وقتی برای درمان با پرواز به بیمارستان میرفتند صدام از بالا با حسرت به بغداد زندهای نگاه میکرد که گمان میکرد دیگر بدون او رمقی ندارد.
صدام در سلول، یک عراق ساخته بود تا در پای چوبهدار باز به عنوان رهبر کنونی عراق اعدام شود و نه یک زندانی سیاسی یا یک مجرم جنگی.
وی آنقدر با خودش رویا ساخته بود که به بازجوی خود پیشنهاد داده بود بعد از دادگاه بیایید و به عنوان مشاور پیش وی کار کند. جورج میگوید صدام مطمئن بود اعدام میشود اما در آخرین دیدارمان به من پیشنهاد کرد بعد از دادگاه مشاورش بشوم! او خودش را یک رهبر میدانست و باور داشت یک رهبر حتی در پای چوب اعدام هم باید کار خودش را بکند. صدام حسین ۶۷ساله تلاش میکرد قبل از چوبه دار یک رهبر نمیرد. صدام خودش را تا پای چوبه دار گروگان گرفته بود تا دو شخصیت صدام در زندان و صدام دیکتاتور بنام آن سالها با هم اعدام شوند.
جورج همچنین مینویسد صدام او را بارها برای آمریکایی بودنش تحقیر کرد. بارها در صحبتهایش آمریکا را تحقیر کرد و گفت هیچوقت از آمریکا نمیترسیده، حتی حالا که در چنگ آنان است. صدام میگفت از تنها چیزی که میترسیده ایران بوده و انتقامی که شاید ایرانیها از او بگیرند.
بالاخره صدام حسین در دادگاه به اعدام محکوم شد اما به نظر من صدام حسین نباید با طناب دار آمریکاییها میمرد. او باید با بمبهای شیمیایی که بر سردشت فرود آمد، از پا درمیآمد. او باید با موشکهایی که اندیمشک را ویران کردند تکهتکه میشد. صدام باید با داغ مادرانی که تن بیجان فرزندانشان را به آغوش کشیدند، جان میداد. صدام حسین نباید با طناب دار آمریکاییها
از پا درمیآمد.
صدام حسین در ۱۳دسامبر۲۰۰۳ وقتی با ۷۵۰هزار دلار پول نقد و دو کلاشینکف و یک هفت تیر کمری در مخفیگاهش کشف شد شاید هرگز آمادگی این حجم شکست را نداشت.
جورج پیرو که یک ماموران تازهکار افبیآی بود، مسوول بازجویی از صدام شد. او در خاطراتش بیان میکند صدام به هیچ عنوان توقع رویارویی با یک بازجوی تازهکار را نداشت. چند بار گفته بود من یک رئیسجمهورم و باید در مقابل من یک رئیسجمهور بنشیند تا من حرف بزنم. یا اعتصاب غذا کرده بود و میگفت نمیشود با من مانند سایر زندانیان برخورد شود. من رئیسجمهور عراق هستم. باید پذیرایی از من مانند یک رئیسجمهور انجام شود.
جورج پیرو در خاطراتش میگوید من همه کاری میکردم که خودم را در نظر صدام، انسانی صاحب مقام نشان دهم بلکه راضی به گفتوگو شود. به او گفتم من معاون رئیسجمهور آمریکا هستم. پوزخندی زد که تو زیادی برای معاون رئیسجمهور بودن جوان هستی. گفتم من سی و یکی دو سال دارم و شما خودتان در همین سن مدارج بالایی در حکومت داشتید و یکی دو سال بعدش به تمام آرزوهایتان رسیدید. خلاصه جورج همه کاری میکرد که صدام نفهمد او تنها پنج سال سابقه کار در افبیآی دارد.
این بازجو نوشته است صدام بسیار انسان دقیقی بود و چیزی که برایش مهم بود، ساعت بود و زمان. برای همین هم جورج دستور داده بود تمام ساعتهای بازداشتگاه جمعآوری شود و هیچکدام از نگهبانها هم ساعت در دست نداشته باشند. خود جورج، بزرگترین ساعتی را که در دسترسش بود، دست میکرد و روبهروی صدا مینشست تا نشان بدهد در این زندان به این بزرگی تنها اوست که ساعت دارد و همه چیز تحت کنترل اوست و اصلا اوست که شب و روز را برای صدام تعیین میکند. این بازجو مینویسد وقتی رو در روی صدام در آن اتاق سیمانی مینشست، تمام سعیاش را میکرد جوری صندلیاش را بگذارد و بنشیند که در ورودی سلول را پوشش دهد و وقتی او نشسته، ردی از درخروجی در چشم صدام نباشد. این یعنی تنها امید به رهایی از زندان هم با وجود او بسته میشود و تنها اوست که میتواند راه رهایی را باز کند. اما تمام این حرکتها روی صدام حسین بیتاثیر بود.
او همچنان درخواست سیگارهای برگ کوبایی میداد و با هر کسی همکلام نمیشد. بسیار وسواسی بود و چند دستمال کهنه برای تمیز کردن چیزهای مختلف داشت. از گردگیری تختش تا تمیز کردن میوه پیش از خوردن. اوایل بازجویی از آنجا که عادت داشت همیشه مباشرش دستنوشتههایش را تحویل بگیرد، برگه اعترافاتش را به سمت مباشر خیالی اول دراز میکرد و بعد یادش میافتاد خبری از مباشر نیست و او با بازجو در اتاق تنهاست.
صدام مدام شعر مینوشت و عادت داشت شعرهایش را برای دیگران بخواند و آنها گوش دهند. جورج میگوید آنقدر این شعرها بد بود که گاهی فکر میکردم من حقوقی که برای شنیدن این شعرها میگیرم بسیار کم است.
صدام دیکتاتور این آخرها، خود صدام را داشت قربانی میکرد. صدام کمکم داشت از درون میشکست ولی از آنچه کرده بود عقب نمیکشید و همه آنچه را کرده بود بسیار درست میدانست و به آنها ایمان داشت.
صدام گمان میکرد بغداد دیگر بدون او رونق ندارد. فکر میکرد او بوده که حیاتبخش عراق بوده است.
جورج میگوید وقتی در بازجویی فیلمهای به پایین کشیدن مجسمههایش توسط مردم و شادیشان از نبود صدام را به اونشان میدادم، میلرزید و با صورتی سرخ از عصبانیت میگفت این فیلمها همگی ساختگی است و او هنوز رهبر صد درصدی مردم است.
وقتی برای درمان با پرواز به بیمارستان میرفتند صدام از بالا با حسرت به بغداد زندهای نگاه میکرد که گمان میکرد دیگر بدون او رمقی ندارد.
صدام در سلول، یک عراق ساخته بود تا در پای چوبهدار باز به عنوان رهبر کنونی عراق اعدام شود و نه یک زندانی سیاسی یا یک مجرم جنگی.
وی آنقدر با خودش رویا ساخته بود که به بازجوی خود پیشنهاد داده بود بعد از دادگاه بیایید و به عنوان مشاور پیش وی کار کند. جورج میگوید صدام مطمئن بود اعدام میشود اما در آخرین دیدارمان به من پیشنهاد کرد بعد از دادگاه مشاورش بشوم! او خودش را یک رهبر میدانست و باور داشت یک رهبر حتی در پای چوب اعدام هم باید کار خودش را بکند. صدام حسین ۶۷ساله تلاش میکرد قبل از چوبه دار یک رهبر نمیرد. صدام خودش را تا پای چوبه دار گروگان گرفته بود تا دو شخصیت صدام در زندان و صدام دیکتاتور بنام آن سالها با هم اعدام شوند.
جورج همچنین مینویسد صدام او را بارها برای آمریکایی بودنش تحقیر کرد. بارها در صحبتهایش آمریکا را تحقیر کرد و گفت هیچوقت از آمریکا نمیترسیده، حتی حالا که در چنگ آنان است. صدام میگفت از تنها چیزی که میترسیده ایران بوده و انتقامی که شاید ایرانیها از او بگیرند.
بالاخره صدام حسین در دادگاه به اعدام محکوم شد اما به نظر من صدام حسین نباید با طناب دار آمریکاییها میمرد. او باید با بمبهای شیمیایی که بر سردشت فرود آمد، از پا درمیآمد. او باید با موشکهایی که اندیمشک را ویران کردند تکهتکه میشد. صدام باید با داغ مادرانی که تن بیجان فرزندانشان را به آغوش کشیدند، جان میداد. صدام حسین نباید با طناب دار آمریکاییها
از پا درمیآمد.