بیرون آوردن دست پسربچه + پایان عادی

بیرون آوردن دست پسربچه + پایان عادی

 روزی پسربچه‌ای نزد مادرش رفت و گفت: مادر، دستم درون گلدان عتیقه گیر كرده‌است و بیرون نمی‌آید. مادر نخست غش كرد و وقتی به‌هوش آمد تلاش كرد با آرامش، دست پسربچه را از گلدان بیرون بیاورد اما هرچه تلاش كرد موفق نشد. پس گفت: كمی صبر كن تا پدرت از سر كار بیاید، او حتما می‌تواند دستت را از داخل گلدان بیرون بیاورد. ساعتی بعد پدر پسربچه از سر كار به منزل بازگشت و پس از آن‌كه كت و شلوارش را درآورد و پیژامه و عرق‌گیر پوشید نزد همسر و فرزندش رفت و مشاهده كرد كه دست پسرش در گلدان عتیقه گیر كرده‌است. او نیز تلاش كرد تا با آرامش دست پسربچه را از گلدان بیرون بیاورد اما موفق نشد. در این لحظه پدر پسربچه نگاهی به مادر پسربچه كرد و گفت: ناچاریم گلدان را بشكنیم. مادر گفت: آیا واقعا راه دیگری وجود ندارد؟ این گلدان جزو جهیزیه من است و مال مادربزرگم بوده كه او نیز از مادربزرگش به ارث برده است. پدر تصمیم گرفت آخرین تلاشش را نیز بكند و دستش را باز كرد و انگشت‌هایش را به هم چسباند و دستش را جمع كرد به پسربچه گفت: پسرم، دستت را باز كن و مثل من انگشت‌هایت را به هم بچسبان و دستت را جمع كن، شاید این‌طوری دستت از گلدان دربیاید. پسربچه گفت: می‌دانم پدر جان اما نمی‌توانم این كار را بكنم. پدر گفت: چرا نمی‌توانی پسرم؟ پسربچه گفت: اگر این كار را بكنم سكه‌ای كه در گلدان افتاده بود و من دستم را برای بیرون آوردن آن داخل گلدان كردم و الان در مشتم است از دستم بیرون می‌افتد. پدر كه از شنیدن این پاسخ متعجب و عصبانی شده بود، گفت: وقتی دستت را مشت كرده‌ای معلوم است كه بیرون نمی‌آید و خواست پس‌گردنی محكمی به پسربچه بزند كه مادر دستش را گرفت و گفت: واقعیت این است كه همه ما در زندگی به بعضی چیزهای كم‌ارزش چنان می‌چسبیم كه ارزش دارایی‌های پرارزش‌مان را فراموش می‌كنیم. اما اگر به‌جای آن‌كه عصبانی شویم و اقدام شتاب‌زده‌ای انجام دهیم با آرامش و تدبیر عمل كنیم، هم گلدان نمی‌شكند هم دست بچه بیرون می‌آید. سپس به پسربچه توضیح داد كه اگر مشتش را باز كند و دستش را بیرون بیاورد با سر‌و‌ته كردن گلدان می‌تواند سكه را از داخل آن بیرون بیاورد و پسربچه نیز دستش را باز كرد و از گلدان بیرون آورد و داستان بدون اتفاق غیرمنتظره‌ای به پایان خود رسید.