ما به قربان تو رفتیم و همان‌جا ماندیم

حامد عسکری در «گالری‌میرداماد» این هفته، روایتی تصویری دارد از سفر به مدینه و مکه؛ شهرهایی که این روزها خلوت‌تر از همیشه هستند

ما به قربان تو رفتیم و همان‌جا ماندیم

 سال‌ها قبل، عزیزی ناشناس توی مجازی پیام داد عازم سفر عمره‌ام لطفا کتابی معرفی کنید که قبل از رفتنم بخوانم که با معرفت زیارت کنم. پیام را که دیدم کمی تامل کردم. چیزی خواسته بود و رسالت داشتم که کمکش کنم. چند سفرنامه و چند کتاب معرفتی برایش فهرست کردم اما اگر نمی‌گفتم توی دلم می‌ماند، گفتم ای کاش نمی‌رفتید، گفت چطور؟ گفتم پولش را بدهید بروید کربلا. گفتم پول توی جیب سعودی نکنید، گفتم وهابی‌ها این پول را خرج موشک می‌کنند روی سر بچه‌های یمن می‌ریزند. تشکر کرد و لبخند فرستاد، از آن لبخندهایی که مثلا یک کتاب خواستیم داری نصیحت می‌کنی. به تو ربطی ندارد. سیب روزگار هزار چرخ خورد، سه سال بعد ساعت 11 شب بود که زنگ زدند پاست را بفرست که برویم. گفتم کجا و گفتند حج. آن‌هم تمتع. خدا بد توی کاسه ام گذاشته بود. می‌توانستم بگویم نه ؟ جراتش بود؟ اذیت‌تان نکنم، رفتم و عجب سفری بود. شرح مفصلش را توی کتابم به نام خال سیاه عربی نوشته ام که انتشارات امیرکبیر زحمت نشرش را کشیده است. در ذی‌الحجه به سر می‌بریم و امکان ندارد حج بروی و ذی‌الحجه دلت پر نکشد برای شب‌های بقیع و صبح‌های مسجدالحرام. حج، بزرگ‌ترین اجتماع مسلمانان است، حال و هوایی حیرت‌آور دارد و واقعا تا نروی و تجربه اش نکنی هزار کتاب هم که بنویسی و بخوانی نمی‌توانی یک لحظه اش را بچشی و درک کنی. کلمه‌ها گاهی موجودات حقیری می‌شوند که بنیه این را که محتوایی که توی کله ات داری، منتقل نمی‌کنند. چه جوری حس اولین تماشای کعبه را می‌توانی بیان کنی؟ چگونه حس صحرای عرفات را می‌توانی به بند قلم بکشی؟ چه جوری وقوف در مشعر را می‌توانی بنویسی و خواننده‌ات کامل آن را درک و دریافت کند. توی این سفر، سی چهل گیگ هم عکس و فیلم برای خودم گرفتم و توی این صفحه امروز چندتای آن را مرور می‌کنیم.شب‌ها  قبل از خواب واقعه بخوانید و از خدا سفر حج بخواهید به جوانی نصیب‌تان کند. تمام عمر شیرینی اش را زیر زبان‌تان مزمزه می‌کنید.