روایتهایی از زلزله بم؛ 18سال پس از آن واقعه هولناک
چرا داغ دل ما تازه مونده
حالا من هی بنویسم هضمش کردهام، هی بنویسم پذیرفتمش، هی بنویسم باهاش کنار آمدم، شما هم هی بهبه چهچه کنید و بگویید دمت گرم، ولی پشت چراغ قرمز، زیر دوش، توی خلوت و تنهاییام، وقتی پسرم یا دخترم پتو روی سرشان کشیدهاند وخوابند، دوباره ذهنم میرود همان سمت و سو، یعنی خوبمها. یکهو یک بو، یک خاطره، یک عکس، یک جمله پرتم میکند به آن روزها. من را ببخشید که دروغ میگویم، ببخشید که ادای حال خوبها را درمیآورم. من را ببخشید که حالم خوش نیست. درست عین جانبازهای اعصاب و روان که یک عدهایشان توی یک جای زمان متوقف شده و هر از گاهی دوباره لحظههاشان از همان جا شروع میشود. من هم همین شکلیام، از شب یلدا دلشورهاش میافتد به جانم و هر اناری که پاره میشود دل من است که خونچکان است. بیابانی مردم گله از دنیا و روزگار جز به خالقش نمیکنند، حالا من هزار صفحه بنویسم و شما هزار صفحه بخوانید نه من خالی میشوم نه شما میتوانید یک لحظهاش را درک کنید. من چه دارم میگویم. چه توقعها دارم. دو همسایه در بم هم از شرایط همدیگر درک کامل و جامعی نداشتهاند.آدمیزاد جزیرهای است، ساختاری است. سیستمی است که فقط یک نسخه از او در جهان وجود دارد و پروردگار کار تکراری نمیکند. پنجم دیماه سالگرد زلزله مهیب شهرم بم را پیش رو داریم، من را ببخشید اگر صفحهام امروز تلخ است. اگر شنبهتان امروز تلخ است. من را ببخشید و تحمل کنید. قول میدهم تا هفته آینده بهتر شوم.
تیتر خبرها