همنشینی با موسی عصمتی که نمیبیند اما شعرهایش پر از تصویر است
شاعر «بیچشمداشت»
شاعران مشهدی او را بهخوبی میشناسند. پای ثابت محافل ادبی است و علاوهبر سرودن شعر به دانشآموزان نابینا هم ادبیات درس میدهد. موسی عصمتی، شاعر خوشذوقی است که یک اتفاق او را به دنیای ادبیات کشاند؛ شاید اگر در دوران کودکی براثر بیماری بیناییاش را از دست نمیداد امروز شاعر نبود. با او به انگیزه انتشار مجموعه جدیدش «بریلهای ناگزیر» درباره مسیری که در این سالها پیموده و از فرازوفرودهایی که تجربه کرده به گفتوگو نشستیم که حاصل آن را میخوانید.
فکر میکنم هنرمندان همیشه باید دردی داشته باشند تا بهنوعی آن را با زبان هنر بازتاب دهند. من تا 12سالگی کاملا بینا بودم و براثر بیماری مننژیت بیناییام را از دست دادم. بعد از آن چهار سال ترک تحصیل کردم و طی آن چند سال درگیر درمان بودم که متأسفانه نتیجهبخش نبود. دلیل ترکتحصیلم هم این بود که در روستا زندگی میکردم و البته در جریان وجود مدرسهای ویژه نابینایان نبودم و زمانی هم که متوجه شدم، خودم آن را نمیپذیرفتم و حاضر نبودم در مدارس نابینایان درس بخوانم، چون امیدوار بودم به شرایط عادی بازگردم و به مدرسه معمولی بروم اما تغییری حاصل نشد و بعد از چهار سال با صحبتهای خانوادهام این آمادگی را پیدا کردم که درس بخوانم و در مدرسه نابینایان شهید محبی تهران تحصیل کنم. آن زمان، مشهد مدرسه شبانهروزی نابینایان نداشت، البته امکانش هم نبود که خانوادهام به مشهد کوچ کند زیرا پدرم کارگر معدن بود و نمیتوانست به مشهد بیاید و به همین دلیل به مدرسه شبانهروزی در تهران رفتم. البته سال سوم دبیرستان با افتتاح مدرسه شبانهروزی به مشهد بازگشتم و امروز در همان مدرسه برای نابینایان، ادبیات تدریس میکنم. به نظرم امکاناتشان بهمراتب خیلی بهتر از سالهایی است که من در تهران بودم و دسترسیشان به منابع درسی هم بسیار بهتر شده است.
از «رنگ احساس» شروع شد
سال اولی که به تهران آمدم بهقدری دلتنگ خانه بودم که حساب میکردم چند روز و چند دقیقه و چند ثانیه تا عید مانده که به خانه بازگردم. دوری از خانواده، غربت و ازدستدادن بینایی و فاصلهای که با دنیای رنگی برایم پیش آمده بود انگیزهای برای نوشتن و سرودن شد. ضمن اینکه در آن چهار سالی که خانه بودم بهترین همدم من رادیو بود و تقریبا همیشه در حال گوشدادن به رادیو بودم و طبیعتا در این سالها اطلاعاتعمومیام هم بالا رفته بود و انشاءهای خوبی مینوشتم و بالاترین نمره را از معلمهایم میگرفتم. این شرایط باعث شده بود بهدلیل گمشدهام که همان بینایی است دست به قلم ببرم و از دوران راهنمایی این قضیه برایم جدیتر شد. آن سال شعری به نام «رنگاحساس» سرودم که درواقع بهنوعی خودم را تسلی میداد و در مسابقات دانشآموزی منطقه 5 تهران اول شد. این شاید اولین نقطه درخشانی بود که شعر را جدی گرفتم و البته یک مرکزی تحت عنوان هنرکده در مدرسه داشتیم که شعرهایمان را آنجا میخواندیم.
تصویرسازی شاعری که نمیبیند
بخشی از تصاویر شعرهایم میراث گذشته بود. مجموعه «بیچشمداشت» دو بخش دارد؛ بخش اول غزلیات و آثار کلاسیک که به نحوی به دوران بینایی ارجاع داده میشود و تصویر در آنها بیشتر است؛ بخش دوم شعرهای سپید بود که شامل تجربیات دوران نابینایی من است. به گفته منتقدان ادبی، در این بخش صدا، بو و لمس بیشتر حس میشود. در واقع اینجا بازتاب زندگی نابینایی بود و از دیدن، کمتر گفته شده و این حس را از طریق بو و لامسه به شعر منتقل کردم.
زمانهایی حالوهوای گذشته در من تداعی میشود و یک وقتهایی شعرهایم هم مربوط به زندگی امروزی و اتفاقات روزمره است و نمیتواند با گذشته ارتباط پیدا کند. مثلا در شعر «محکوم» در مجموعه بیچشمداشت روی اتفاقات روز نابینایان متمرکز شدم اما شعر «بیبی» یا «چوپانها» محصول دوران بینایی است.دنیایی که یک شاعر بینا و یک شاعر روشندل به تصویر میکشند، ممکن است تفاوتی نداشته باشند و به نظرم فقط به دیدگاه خود فرد مربوط است. چهبسا افراد بینایی که از زندگی مایوسند و افراد نابینایی که امیدوار. این بیشتر به تفکر افراد بازمیگردد و خیلی معطوف به شرایط نیست. من همه چیز را مثبت میبینم و سعی میکنم از زندگی لذت ببرم. هردو قشر میتوانند تلخیها و رنجها را به شکل هنری بازتاب دهند و مهم این است که هرکسی خوانش و مواجهه خودش را با زندگی داشته باشد.
درباره سبک شعری مورد علاقهام باید بگویم من بیشتر قالبهای امروز را میپسندم و به کار میبرم. در آثار من هم غزل و رباعی وجود دارد و هم اشعار سپید. زبان نو و نوآوری که در شعر جوانان اتفاق میافتد را دوست دارم اما درعینحال معتقدم شعر نباید خالی از اندیشه باشد و در کنار فرم باید دنبال انتقال یک پیام هم باشیم. قطعا همه شاعران از گذشتگان خود متأثر هستند. شاید اولین کسی که تحتتاثیرش بودم خانم نیکپور، معلم دوران دانشآموزی من بود که ما را وامیداشت واژههای نو را در شعر بهکارببریم و بعد از او تنها شاعری که خیلی در من تاثیر داشته، استاد محمدکاظم کاظمی است که با نقدهایش در شعرم اثر گذاشته است.
مشکلات شاعران نابینا
محدودیتهای شاعران نابینا از دو منظر قابل بررسی است. یک بخش آن مربوط به رفتوآمد در محافل ادبی سطح شهر میشود و طبیعتا بخش عمدهای از شاعران ما بهدلیل سختیهای موجود وارد این محافل نمیشوند و همین مساله بسیاری از استعدادها را منزوی میکند یا ازبینمیبرد. نکته دیگر محدودیت منابع و کتابهای بریل است. معمولا کتب شعرای معاصر با خط بریل بسیار کم چاپ میشود و پیداکردن منابع سخت است.
صبا کریمی - روزنامهنگار
از «رنگ احساس» شروع شد
سال اولی که به تهران آمدم بهقدری دلتنگ خانه بودم که حساب میکردم چند روز و چند دقیقه و چند ثانیه تا عید مانده که به خانه بازگردم. دوری از خانواده، غربت و ازدستدادن بینایی و فاصلهای که با دنیای رنگی برایم پیش آمده بود انگیزهای برای نوشتن و سرودن شد. ضمن اینکه در آن چهار سالی که خانه بودم بهترین همدم من رادیو بود و تقریبا همیشه در حال گوشدادن به رادیو بودم و طبیعتا در این سالها اطلاعاتعمومیام هم بالا رفته بود و انشاءهای خوبی مینوشتم و بالاترین نمره را از معلمهایم میگرفتم. این شرایط باعث شده بود بهدلیل گمشدهام که همان بینایی است دست به قلم ببرم و از دوران راهنمایی این قضیه برایم جدیتر شد. آن سال شعری به نام «رنگاحساس» سرودم که درواقع بهنوعی خودم را تسلی میداد و در مسابقات دانشآموزی منطقه 5 تهران اول شد. این شاید اولین نقطه درخشانی بود که شعر را جدی گرفتم و البته یک مرکزی تحت عنوان هنرکده در مدرسه داشتیم که شعرهایمان را آنجا میخواندیم.
تصویرسازی شاعری که نمیبیند
بخشی از تصاویر شعرهایم میراث گذشته بود. مجموعه «بیچشمداشت» دو بخش دارد؛ بخش اول غزلیات و آثار کلاسیک که به نحوی به دوران بینایی ارجاع داده میشود و تصویر در آنها بیشتر است؛ بخش دوم شعرهای سپید بود که شامل تجربیات دوران نابینایی من است. به گفته منتقدان ادبی، در این بخش صدا، بو و لمس بیشتر حس میشود. در واقع اینجا بازتاب زندگی نابینایی بود و از دیدن، کمتر گفته شده و این حس را از طریق بو و لامسه به شعر منتقل کردم.
زمانهایی حالوهوای گذشته در من تداعی میشود و یک وقتهایی شعرهایم هم مربوط به زندگی امروزی و اتفاقات روزمره است و نمیتواند با گذشته ارتباط پیدا کند. مثلا در شعر «محکوم» در مجموعه بیچشمداشت روی اتفاقات روز نابینایان متمرکز شدم اما شعر «بیبی» یا «چوپانها» محصول دوران بینایی است.دنیایی که یک شاعر بینا و یک شاعر روشندل به تصویر میکشند، ممکن است تفاوتی نداشته باشند و به نظرم فقط به دیدگاه خود فرد مربوط است. چهبسا افراد بینایی که از زندگی مایوسند و افراد نابینایی که امیدوار. این بیشتر به تفکر افراد بازمیگردد و خیلی معطوف به شرایط نیست. من همه چیز را مثبت میبینم و سعی میکنم از زندگی لذت ببرم. هردو قشر میتوانند تلخیها و رنجها را به شکل هنری بازتاب دهند و مهم این است که هرکسی خوانش و مواجهه خودش را با زندگی داشته باشد.
درباره سبک شعری مورد علاقهام باید بگویم من بیشتر قالبهای امروز را میپسندم و به کار میبرم. در آثار من هم غزل و رباعی وجود دارد و هم اشعار سپید. زبان نو و نوآوری که در شعر جوانان اتفاق میافتد را دوست دارم اما درعینحال معتقدم شعر نباید خالی از اندیشه باشد و در کنار فرم باید دنبال انتقال یک پیام هم باشیم. قطعا همه شاعران از گذشتگان خود متأثر هستند. شاید اولین کسی که تحتتاثیرش بودم خانم نیکپور، معلم دوران دانشآموزی من بود که ما را وامیداشت واژههای نو را در شعر بهکارببریم و بعد از او تنها شاعری که خیلی در من تاثیر داشته، استاد محمدکاظم کاظمی است که با نقدهایش در شعرم اثر گذاشته است.
مشکلات شاعران نابینا
محدودیتهای شاعران نابینا از دو منظر قابل بررسی است. یک بخش آن مربوط به رفتوآمد در محافل ادبی سطح شهر میشود و طبیعتا بخش عمدهای از شاعران ما بهدلیل سختیهای موجود وارد این محافل نمیشوند و همین مساله بسیاری از استعدادها را منزوی میکند یا ازبینمیبرد. نکته دیگر محدودیت منابع و کتابهای بریل است. معمولا کتب شعرای معاصر با خط بریل بسیار کم چاپ میشود و پیداکردن منابع سخت است.
صبا کریمی - روزنامهنگار