بخشی از  2شعر موسی عصمتی

بخشی از  2شعر موسی عصمتی

شبیه رودکی 
آیا شما نشانه‌ای از من ندیده‌اید؟
 کوهی درست رو به شکستن ندیده‌اید؟
رودی بدون فرصتِ برگشت تا ابد
آرام و سربه‌زیر و فروتن ندیده‌اید؟
اینجا کنار بغض سرازیر ریل‌ها
ساکی در آستانه رفتن ندیده‌اید؟
ساکی بدون نان و پنیر و کمی لباس
ساکی میان رفتن و ماندن ندیده‌اید؟
مردی شبیه رودکی اما شکسته‌تر
در بلخ یا حوالی کدکن ندیده‌اید؟
بوداتر از همیش تاریخ بامیان
آماج سنگ‌های فلاخن ندیده‌اید؟
مردی که رنگ مات عصایش سفید بود
در کوچه‌های قونیه اصلا ندیده‌اید؟
مردی که آه، مثل من انگار گمشده‌ست
چون سوزنی میانه انبار گمشده‌ست
مردی که هیچ‌گاه عصایش رها نشد 
یک عمر ورد خواند، عصا اژدها نشد
مردی که باز با پر قمری پرید و رفت
با چشمِ تا ابد تر قمری پرید و رفت
در کوچه‌های گریه بسیار خنده شد
از دست سنگ‌های زمانه پرنده شد

شاعر 
 جهان ترانه برگی‌ست در خزان، شاعر 
درست مثل سقوطی که ناگهان ...، شاعر
 کنار پنجره‌ای اتفاق می‌افتد 
جهان، همیشه همین بوده بی‌گمان، شاعر 
همیشه می‌شکنی مثل بال گنجشکی 
پس از رهاشدن سنگ از آسمان، شاعر 
تمام کوچه پر از شیشه می‌شود هر صبح 
پر از فرار غریب پرندگان، شاعر
 غروب می‌رسد و گریه می‌کنی در خود
 برای مرگ کلاغی، در آشیان، شاعر