درباره چالش استعدادیابی و مهارت آموزی که گریبان نوجوانها را سفت گرفته است
همهکاره و هیچکاره
کلمهها روح و سروشکل دارند. هرکلمه اهل قبیله و خانوادهای است. مهارت اهل قبیله دانستن و پشتمیزنشستن نیست، از جنس توانستن و زور بازوست. وقتی از مهارت صحبت میکنیم هم منظورمان مهارتهای روزمره زندگی است هم آن مهارت اختصاصی و حرفه مشخص هر آدم. یک چیزهایی مثل درست کردن غذا، رانندگی و انجام دادن کارهای خانه یا حتی چگونگی استفاده از کارت بانکی مهارتهایی است که بدون تفکیک جنسیتی، بعد از یک سن مشخص همه باید بلد باشند. اما مثلا پیکاسو نقاش درجه یکی است اما نمیتواند با همان کیفیت پیانو بزند یا سختترین سؤالهای ریاضی و فیزیک را حل کند! در پرونده این هفته، بهدنبال پخش دومین قسمت از برنامه ساعت صفر از شبکه امید، بهطور چالشیتر به بحث مهارت و استعدادیابی پرداختیم.
انسانهای اولیه مثل احتیاجشان به آب و غذا، به مهارت داشتن محتاج بودند. آنوقتها اینترنت، متخصص و حتی ابزار درست و حسابی وجود نداشت که هرجا کارت گیر کرد و نمیدانستی باید چه کنی از آنها کمک بگیری. سخت بود روی پای خودت بایستی و زندگی اداره کنی. باید همهچیز را بلد بودی، از شکار و روشن کردن آتش گرفته تا استفادههای دیگر از طبیعت و ترفندهای دور کردن حیوانات درنده. اما حالا دیگر لازم نیست همه مهارتها را کاملا بلد باشیم، آنها که ضروریاند را یاد میگیریم و برای بعضیهای دیگرشان از متخصص کمک میگیریم و به یکسری از مهارتها هم اصلا احتیاج پیدا نمیکنیم. اما همچنان زندگیکردن بدون اینکه انجام دادن یکسری کارهارا بلد باشیم، تقریبا سخت است. مثلا در ذهنت موقعیتی را تصور کن که در گیرودار یک شرایط متوجه شوی همه همکلاسیهایت بلدند غذا درست کنند اما تو هنوز از روشن کردن اجاق گاز میترسی!
بزنگاه
هرکاری در چرخه زندگی یک بزنگاه دارد. مثلا بچهها از هفت ماهگی تا ۱۰ ماهگی دندان درمیآورند یا اولین قدمهایشان را یکجایی بین 9 ماهگی تا یکساله شدن برمیدارند. زمان طلایی کشف مهارت و استعداد هم مربوط میشود به سالهای نوجوانی که اگر مدرسه و خانواده ماجرا را سرسری بگیرند و توانایی و استعداد بچهها شناخته نشود، ممکن است مسیرِ پیشرویشان که دست بر قضا پرپیچ و خم هم است به بیراهه برود. برای مثال تصور کنید بتهوون به خاطر یکسری اشتباهات آموزشی در نوجوانی، مسیر ش تغییر پیدا میکرد و بهجای حوزه موسیقی، سر از آشپزی یا معلمی و هر حرفه دیگری درمیآورد! نوجوانی دوران تجربه کردنها و اولین انتخابهای بزرگ است. زمانی که هنوز آنقدرها از دنیای کودکی دور نشدهایم ولی مختصات زندگیمان، کارهایی که باید انجام بدهیم، درسهایی که باید بخوانیم و صدالبته سوالهای جدیدی که برای اولینبار در مغزمان سبز میشوند، زنگ هشدار ورود رسمیمان به دنیای وسیعتری را به صدا درمیآورند.
چگونگی
به نسبت سالهای نه چندان دور که اگر میخواستی کار و حرفهای را یاد بگیری باید میرفتی بازار و شاگردی میکردی تا چم و خم کار دستت بیاد، این روزها علاوه بر کلاسها و کارگاههای رنگووارنگی که در همه حوزهها و حرفهها وجود دارند و به لطف کرونا، محتوای آنلاین و مجازی هم به بقیه قابلیتهایشان اضافه شده، با چندتا سرچ ساده در گوگل هم فیلمهای آموزشی خوبی پیدا میشود که بعضا به اندازه یک کارگاه به ما اطلاعات خوب و عملی میدهد. اما اولین گام این است که بفهمیم اتمسفر فضای ذهنیمان چیست و بعد از بالا پایین کردن اولویتها و علاقههایمان به یک معیار مهم ولی نسبتا فراموش شده هم فکر کنیم. اینکه در کجا و کدام نقطه به نسبت بقیه حرفهها و مهارتها مفیدتریم و علاوه بر خوب کردن حال خودمان میتوانیم حال چند نفر دیگر را هم خوب کنیم یا یک خلأ و حفره هرچند کوچک را جبران کنیم. بعد برویم سراغ یادگیری مهارتی که با عقل و قلب انتخابش کردهایم که البته درگوشی به شما میگویم که یادگیری بدون تجربه کردن خیلی به کارتان نمیآید. همهچیز روی کاغذ، تخته و هنگام حرف زدن با وقتی که بهطور جدی مشغول به فعالیت میشوید و با چالشها دست و پنجه نرم میکنید فرق دارد.
الگوهای غلطانداز
مهارتها، رشتههای مختلف ورزشی و خیلی چیزهای دیگر هم مثل مدل لباس مد میشوند. مثلا یکهو اینستاگرامت را باز میکنی و میبینی انگار همین حالا، همه دنیا دارند یوگا و بدنسازی کار میکنند. یا همه با دوربین آخرین مدل نیکون در دوره عکاسی خانم ایگرگ شرکت کردهاند و حالا از این به بعد قرار است با آن قاببندیهای بیمثالشان پول پارو کنند. بزرگترین و مهمترین کاری که وقتی میخواهیم سمت انتخاب و یادگیری یک مهارت برویم باید انجام بدهیم، جوگیر نشدن است! همانقدر که بدنسازی ورزش است، بسکتبال و تکواندو هم ورزش است و همهمان هم قرار نیست عکاس بشویم. باید به خودمان، علاقهمان و ظرفیتهایمان نگاه کنیم و ببینیم دقیقا چه میخواهیم، آن استعداد و قابلیت بزرگمان نقاشی و طراحی است؟ یا یک آنهشرلی درون داریم که بیستوچهار ساعت شبانهروز میخواهد خیالبافی کند و قصه بگوید. یا نه! اصلا عشق آچار فرانسه و پیچ و مهرهایم و مدام دوست داریم یک وسیلهای دمدستمان باشد و تعمیرش کنیم؟
خب که چی؟
قطعا همه ما قبل از انجام هر کاری به این فکر میکنیم، خب که چی؟ این خب که چیها هستند که ما را از کارهای درست و غلط زیادی باز میدارد. بدون شک نوجوانان ما هم وسط سختیها و مشقتهای مهارتآموزی، یکبار به خودشان میآیند و میگویند خب که چی؟ اگر نوجوانان ما برای مهارتآموزیشان امتیازهایی برای بالا رفتن امید و انگیزه داشته باشند، از مهارتآموزی فراری نمیشوند و حتی با شوق بیشتری به سمتش میروند. جواب سؤال «خب که چی؟» میتواند تسهیل و استفاده از مهارت در سربازی گرفته تا قرار دادن ردیفهای شغلی و ارائه خدمات دولتی و اداری متفاوت به مهارتآموزان باشد. یکی دیگر از مطالبات بحق این دسته از افراد بهرسمیت شناختن فعالیت آنهاست که باید خیلی وقت پیش این اتفاق میافتاد. خلاصه که آقای مسئول، حیف این همه مهارت، استعداد و ظرفیت است که روی زمین بماند، فکری بهحالشان بکنید.
مهارت یا درس؟
بعد از سؤال «علم بهتر است یا ثروت»، بیپاسخترین سؤال عالم این است که بالاخره سمت یک مهارت برویم یا درسمان را بخوانیم؟ البته که جواب این سؤال برای هر کسی با کس دیگر متفاوت است و به تعبیر دیگری، به اندازه آدمهای دنیا مسیری برای پاسخ دادن به این سؤال وجود دارد. برای رسیدن به یک جواب مشخص باید قبل از هر چیزی وضعیت خودمان را ببینیم و به این فکر کنیم که هدفمان به کدام یک از این مسیرها نزدیکتر است. اگر فکر میکنیم که آدم آکادمیکی هستیم، باید تست بزنیم و به کنکور فکر کنیم و درسمان را خوب بخوانیم. اگر هم که فکر میکنیم حال و حوصله درس خواندن را نداریم، یا حتی حال و حوصلهاش را داریم اما از آن لذت نمیبریم پس باید دنبال یک مهارت و علاقه درست و حسابی برویم. در این بین نباید هرگز از یادمان برود که انتخاب مهارت هم به اندازه انتخاب رشته مهم است. در هرکدام اشتباه کنیم، هزینهاش تلف شدن عمرمان است.
حرفهای جدی
اگر شما صد سال پیش به دنیا میآمدید برای مهارتآموزی یک راه داشتید. آن هم مهارتآموزی آزاد بود. به این شیوه که باید صبح زود از خواب پا میشدید و میرفتید دنبال یک استادکار و بعد هم کلی التماس میکردید تا او قبول کند که کنار دستش بایستید و آنقدر شاگردی کنید تا فوت و فن کار را یاد بگیرید. این روش شاید سنتی باشد اما همچنان یکی از بهترین روشهای کسب مهارت است. اصلیترین دلیل خوب بودن این روش این است که شما در همان ابتدای کار با واقعیت آن آشنا میشوید و همان اول میفهمید که جنمش را دارید یا نه و نهایتا اگر جوهره آن کار در وجودتان نبود زودتر به آن پی میبرید و میروید دنبال یک مهارت دیگر. اما متاسفانه در سالهای اخیر بهدلایل متفاوت ما شاهد رو به انقراض رفتن اینگونه از مهارتآموزان هستیم. یکی از دلایل اصلی این انقراض، عدم وجود حمایتهای لازم و مکفی از مهارتآموزان آزاد و استادان آنهاست. تخصیص بیمه، ارائه مدرک معتبر، ایجاب حق و حقوق استاد شاگردی، ارائه خدمات به کسبهای که مهارتآموز دارند و مسائلی از این قبیل ازجمله حمایتهایی است که برای جلوگیری از انقراض این دسته از مهارتآموزان ضروری است.
جمله پرتکرار
«ناسلامتی کلاس یازدهمه و هنوز بلد نیست یک پیچ باز کنه» جملهای است که اغلب پسرهای نوجوان در سالهای آخر تحصیلشان در مدرسه میشنوند و بلافاصله به این فکر میکنند که خب من اینها را کجا باید یاد میگرفتم؟! از طرفی بحث عدم مهارتآموزی در مدارس چند سالی است که نقل محافل متفاوت شده و آخر هر محفل نصف مسائل و مصائب مملکت را گردن همین مورد میاندازند و ختم جلسه را اعلام میکنند. البته که تا حد زیادی هم حرفشان غلط نیست. شاید برای بار انهزارم باشد که کسی بیان میکند، نظام آموزشی ما نیاز به تغییر دارد و باید اندکی به این فکر کنیم که دانشآموزان و نیروهای انسانی آینده ما نیاز به مهارت دارند تا نیاز به شمردن تعداد نوترون و پروتون اما گوش شنوا کو؟ ولی جدای از این مسأله نباید یادمان برود که شکاف نسلها زیاد شده است و دیگر بچهها نمیتوانند وردست پدر و مادرشان کارهایی مثل آشپزی و مهارتهای روزمره را یاد بگیرند اما اگر این آموزش در کنار همکلاسیهایشان باشد، از این مهارتآموزی لذت میبرند. البته نباید تغییر میکرومتری نظام آموزشی را در سالهای اخیر هم نادیده گرفت.
اسما آزادیان و امیرعلی حبیبی