از باورهای عامیانه درباره صدام تا عجایبی از زندگی این دیکتاتور لطیف
گور به گور ابدی
ویلیام فاکنر، نویسنده آمریکایی رمانی دارد که نام اصلیاش را اگر بخواهیم کلمه به کلمه ترجمه کنیم چیزی شبیه این میشود: وقتی در بستر افتاده بودم و داشتم میمردم. این رمان به فارسی هم ترجمه شده اما نه با این اسم. نجف دریابندری مثل همه آثار ترجمهای که از او سراغ داریم جوری این کتاب را ترجمه کرده که آدم بیش از خود آمریکاییها با شخصیتهای داستان انس میگیرد و خودش را با آنها یکی میبیند و حرفهایشان را انگار هر روز در کوچه و بازار شنیده است. نجف دریابندری نام این کتاب را گذاشته: گور به گور! جالب اینجاست وقتی این کتاب را میخوانی میفهمی چقدر این اسم بیشتر به این کتاب میخورد و اصلا انگار معنای گور به گور همین بوده است. ماجرای تیتر مطلب این است که آمدم درباره صدام حسین صحبت کنم و نوشتم «دیکتاتور مرحوم عراق» و بعد دیدم «مرحوم» چه کلمه غریبی است برای او و در اصل باید بگوییم «دیکتاتور گور به گور عراق» و یاد این افتادم که وضعیت کشیدن او از این طرف به آن طرف هم درست مانند گور به گور فاکنر است. البته به شخصیتهای محترم رمان گور به گور برنخورد. حالا که این شماره هفتگ جامجم که در روز اعدام دیکتاتور گور به گور عراق منتشر میشود موضوعش را به صدام حسین اختصاص داده، بد نیست به زوایایی پنهان از او بپردازیم. چه زوایای پنهان زندگیاش، چه باورهای عامه درباره او و چه بلاهایی که یادگارهایش بر سر مردم آوردند.
اصلا آیا شما میدانید مادر صدام شهریاری بود؟! شهریار، برای آنان که نمیدانند، شهرستانی است در غرب و جنوب غربی تهران که از صد و چند آبادی تشکیل شده که البته آن روزها که صدام بر سر تهران بمب میریخت، آبادیهای جدا بودند و حالا بیشترشان به هم وصل شدهاند و خاطرات آن روزها آسفالت شده و رفته است. البته لازم است این را هم متذکر شوم که شهریار، بهرغم فرمایش یکی از روسای پیشین کانون پرورش فکری در مراسمی رسمی، زادگاه استاد شهریار نیست و این فقط یک تشابه اسمی ساده است.
از آنجا که همیشه تاریخ شفاهی و بیرون آوردن حقایق تاریخی از زیر زبان کسانی که واقعه را به چشم دیده یا به نقل یک واسطه شنیدهاند، همیشه موثقتر از هر نوع پژوهش دیگری است، این حقیقت تاریخی را به نقل از کسانی که در شهریار دوران جنگ را سپری کردهاند میگویم. مردم قدیمی شهریار میگویند در تمام دوران جنگ تنها یک بمب از هواپیما بر سر شهریار افتاد و آن هم عمل نکرد. البته نقلها در تعداد صحیح بمبها زیاد است و نمیشود اطلاعات دقیق داد. جنگ هشت سال بوده و نقلها قریب به هشت هزارتا! نمیشود از بین این همه نقل قول، حقیقتی صحیح بیرون کشید اما اکثر نقلها بر همین تاکید دارند که یک حجم فلزی مخروطی و استوانهای در دهمویز شهریار به زمین خورد و در تمام مدت جنگ همین بود و بس.
حالا شما این را بگذارید کنار این که مردم شهریار هر بار که تهران مورد حمله جنگندههای بعثی قرار میگرفته، آن حمله را به چشم و با کیفیت فول اچدی تماشا میکردند. باز هم نقلها میگویند از پشتبام بعضی خانهها رد آتش هواپیماها و انفجارهایی که در تهران اتفاق میافتاد بهراحتی دیده میشد. پس حق بدهید مردمی که هشت سال با چشم خودشان شاهد بمباران تهران بودهاند و در شهر خودشان خبری نبوده به این حقیقت برسند که «مادر صدام شهریاری است!» و برای همین او شهریار را بمباران نمیکند.
این روایت کوچه و بازاری به طنز و شوخی شکل گرفت. مردم همچنان که غم شهدای بمباران تهران را داشتند و تعجب این که چرا شهریار بمباران نمیشود، میزدند روی شانه هم و به خنده این گمانه را مطرح میکردند. حالا هم حق بدهید به بعضی پیرمردهای شهریاری که بعد از30 سال این شوخی ته ذهنشان به باوری عمیق تبدیل شده باشد و وقتی با آنها صحبت میکنی به واقع باور داشته باشند که حقیقت همین بود.
از این دست باورهای عامیانه درباره صدام کم نیست. مثلا همین که مردم چیزی از جنایات او میشنیدند و بعد پیش خودشان یک کلاغ، چهل کلاغ میکردند یا بر اساس آنچه شنیده بودند، روایتی در ذهنشان میساختند از کسی که صدام او را به دو ماشین بسته و از دو طرف کشیده تا به دو قسمت تقسیم کرده بود یا کسی که خوراک سگهای کاخ صدام شده بود. بالاخره شبهای زمستان بلند بود و قصه باید پرداخته میشد که شبهای سرد، کوتاه شوند و مردم هم هیچ سوژه دیگری گویا نداشتند بهجز صدام حسین.
همین که مردم کسی را داشتند که دربارهاش قصه ببافند یا وقتی از هر چیزی در این دنیا کلافهاند فحشاش را نثار او کنند هم برای خودش اتفاق خوبی بود. مردم هر چه میخواستند روی در و دیوار به صدام فحش میدادند و وقتی عصبی میشدند عکسهایش را سیبل تیراندازی ساچمهایشان میکردند. یا حتی بچهها سوژهای پیدا کرده بودند که روی میزهای مدرسهشان با خطکش بتراشند: صدام خره، گاو منه!
یا اصلا همین صفت «صدام یزید کافر» صفتی بود که فقط میتوانست از دل کوچه و بازاری بیرون بیاید که مردمش تا جایی که یک نفر میتوانست از کسی متنفر باشند، از صدام متنفر بودند.
روی قاتل دیکتاتور
اولین بار که صدام حسین دست به قتل کسی زد تنها ۱۶سال داشت. یکی از اعضای حزب کمونیست در تکریت به سفارش دایی ملیگرای صدام و به دست صدام حسین ۱۶ساله کشته شد. قاتل نوجوان طوری کارش را انجام داده بود که قاضی پس از شش ماه نتوانست حکم قصاص او را صادر کند و صدام حسین از زندان آزاد شد. چند وقت بعد با هم حزبیهایش قصد ترور حاکم وقت را داشت که البته تیرش به خطا رفت و از کشور متواری شد.
اما قصه قتلهای شخصی صدام تازه وقتی به قدرت رسید، خونینتر شد. یک آدم جنایتکار وقتی ابزار قدرت هم در دست داشته باشد دیگر هیچ چیز نمیتواند جلوی جنایت او را بگیرد. وقتی صدام رئیسجمهور عراق بود همان صدام ۱۶ساله بود که میتوانست کسی را بهراحتی آب خوردن بکشد، با این تفاوت که در آن زمان دیگر هیچ نظام حاکمیتی بالای سرش نبود که او را به زندان بیندازد یا مجبور به فرار از کشورش کند. صدام حسین دیگر به قدرت رسیده بود و جنایاتش داشت عجیب و غریب میشد.
برای مثال یک بار در جلسهای، وزیر بهداشتش طرحی را پیشنهاد داد که به مذاق صدام خوش نیامد. آقای دیکتاتور دستی به سبیلش کشید و در جلسه چیزی نگفت. بعد از جلسه به وزیر گفت چه پیشنهاد خوبی دادی! بیا برویم در اتاق بغل درباره ایدهات صحبت کنیم. با هم به اتاق کناری رفتند و پس از چند لحظه صدای گلوله بلند شد. مغز وزیر بهداشت هدف تپانچه صدام حسین قرار گرفته بود.
رسانهها همان موقع اعلام کردند وزیر بهداشت به دلیل اختلاس و جرایمی دیگر اعدام شده است اما این ادعا هیچوقت ثابت نشد و شاهدان عینی بعدها اقرار به قتل او توسط شخص صدام حسین کردند. همسر وزیر بهداشت، بعد از این ماجرا، نامهای به صدام نوشت و از او خواست دستکم جنازه شوهرش را به او تحویل بدهد. صدام هم البته این درخواست را اجابت کرد اما نه آنطور که فکرش را میکنید. صدام دستور داد جنازه وزیر را ریز ریز کنند و در کیسه بریزند و برای همسرش بفرستند. از این دست روایتها از جنایات شخصی صدام کم نیست. جنایاتی که به دستور او انجام شده است هم که اگر بنا بر نوشتنشان باشد در یکی دو مجلد نمیگنجد.
روی شاعر دیکتاتور
صدام شعر مینوشت. نمیدانم این را قبل از زندانی شدنش کسی میدانست یا نه. اما بعد از زندانی شدنش این بیش از پیش برملا شد. روایتهایی که از صدام در زندان بیرون آمد گویای این بود که پیرمرد جنایتکار روزانه کاغذ کاغذ شعر مینویسد و برای بعضیها هم آن را میخواند. چرا بعضیها؟ چون معمولا از همه خوشش نمیآمد و هنوز خودش را رئیسجمهور میدانست و در شأن خودش نمیدید مثلا با نگهبان زندان گرم بگیرد. اما یکی از کسانی که صدام برای او شعر میخواند یک خانم پرستار آمریکایی بود.
روایتهای زیادی از این وجود دارد که صدام حسین عاشق یک پرستار آمریکایی شده بود که کارهای درمانی او را انجام میداد و هر چند وقت یکبار چکاپ میکرد و فشار خونش را اندازه میگرفت. کار صدام از نگاههای عاشقانه گذشته و حتی به درخواست ازدواج دادن به خانم پرستار کشیده بود. صدام گاهی خودش را به بیحالی میزد که او را پیش همان پرستار ببرند و این قضیه را وقتی پیش پرستار میرسید به او هم میگفت. اصرار داشت شعرهایش را برای پرستار بخواند. نزدیکانش در زندان میگویند یکی از دلایلی که صدام حسین در زندان ریش گذاشته بود هم همین خانم پرستار بود. همیشه از اطرافیانش میپرسید آیا با ریش جذاب به نظر میرسد؟! و هر بار که میخواست پیش پرستار برود دستی به ریشش میکشید و پیدا بود برای دیدار او خودش را مرتب میکند.
صدام در آخرین دیدارش با پرستار، به او قول ازدواج داد در حالی که میدانست قرار است اعدام شود.
این رفتار درست شبیه رفتاری است که صدام حسین با بازجوی خود داشت. روز آخری که او را دید و بازجو گفت دیگر این آخرین دیدار ماست، صدام بلند شد و بازجو را سخت در آغوش گرفت و به او گفت از زندان که بیرون آمدم خبرت میکنم که بیایی و مشاور من شوی. اطرافیان میگویند به بعضیها مثل همین بازجو یا آن پرستار به قدری وابسته شده بود که وقتی از دیدار با آنها برمیگشت، گریه میکرد. گریه دیکتاتور را طی آن همه سال قساوت، هیچکس ندیده بود. پرستاران میگویند وقتی کارشان به او میافتاد مینشست برایشان به درددل کردن و بد گفتن از نگهبانان و تمام آن چیزی که هیچکس باور نمیکرد در دل یک جنایتکار جا داشته باشد.
ادامه راه صدام
طی سالهای گذشته جنایات عجیبی علیه مردم عراق به وقوع پیوست که همهشان به نام داعش ثبت شد اما پس از چندی واقعیت اینطور برملا شد که بسیاری از این جنایات را داعشیها انجام ندادهاند یا تنها آنان نبودهاند. قدیمیهای حزب بعث عراق و نزدیکان صدام حسین در واقع در عراق جنایت میکردند.
یکی از فجیعترین این جنایت هم ماجرای پادگان اسپایکر بود که در آن هزاران دانشجو و جوان عراقی کشته شده و به دجله ریخته شدند. یکی از نقشهای اساسی در این جنایت را قدیمیهای حزب بعث به عهده داشتند و اصلا خود جنایت هم در کاخ صدام در تکریت انجام شد.
-
من همیشه خوش به حالمه!
-
گور به گور ابدی
-
فیلمسازهای دهه شصتی مدعیان جدی سیمرغ چهلم
-
سم شایعه بر محصول ایرانی
-
یک قرن حقکشی بابت دفاع از حق
-
کودکان در آستانه واکسیناسیون سراسری
-
سال شکست مدعیان
-
صدر جدول سرخابی شد
-
حماسه 9دی، پایان 8 ماه فتنهگری بود
-
تلخی بیپایان
-
رسانه انقلابی و جهاد تبیین
-
بازتاب حماسه 9 دی در ادبیات