روایتی تصویری از آنچه در روزهای آخر عمر رژیم پهلوی میگذشت و عکاسان آن را ثبت کردهاند
قسم به فریاد آخر
یک عکس بزرگ 50 در 70 کهنه از او توی پذیرایی خانه بیبی صدیقه بود. یک عکس که از وسط چهار تا پارگی داشت و یک بار از طول و یکبار از عرض پاره شده بود و با نوار چسبهای زرد رنگ و زمانخورده و چسب مرده به هم چسبانده شده بود و توی یک قاب چوبی کهنه دلبری میکرد. میرزا محمد عاشقش بود، هر بار ما یا بقیه نوهها و بچهها میگفتیم بگذارید قابش را عوض کنیم، یا یک عکس رنگی و تازهتر و با لبخند از آقا روحا... برایت تهیه کنیم، این را مرخص کن و بده برود، قبول نمیکرد، میگفت چکار به کار من دارید؟ همین کار من را راه میاندازد. بعدها که میرزا رفت، بیبی صدیقه قصه عکس را گفت، گفت که رفته بود قم از یک کارگاه جوراب بافی جوراب بیاورد کرمان بفروشد. این عکس را توی کارگاه جوراب بافی دیده و عاشقش شده و گفته بده من ببرم کرمان. پدر بزرگم خرازی داشت، یک مغازه یک در یک کوچولو درست نبش چهارسوی دوم بازار بزرگ کرمان. بیبی صدیقه میگفت به خاطر این عکس نزدیک بوده زندان بیفتد و افسر شهربانی دلش رحم آمده و به دوتا باتوم و یک کشیده اکتفا کرده و عکس را پاره کرده و گفته برو رد کارت. میرزا بابت عکس آقا روحا... سیلی خورده بود، عکس برایش قصه داشت، عاشق آقا روحا... بود و وقتی امام رفت با مینیبوس رفت تهران و یک هفته گم و گور بود. این حکایت مشترک خیلی از پدربزرگها و نسلهای قبلی ماست. قصهای که سراسر عشق بود و دلدادگی. پیرمرد بر دلها حکومت میکرد. شنبه این هفته را با عکسهایی از آن روزها بستهایم. شاید مرور خاطره نشود ولی حداقل ورق زدن تاریخ این سرزمین است.
تیتر خبرها
-
الگوسازی جز با کار هنری انجام نمیشود
-
سرنوشت 6 خنداننده به رای مردم واگذار شد
-
ضربه چرخشی به هیات انتخاب
-
تسویهحساب تروریستها
-
عملیات نفوذ به یخچال روز رستاخیز
-
توطئه انگلیسی علیه زبان فارسی
-
اسلحهای که شلیک نکرد
-
راه شهدا، الگوی دوره تحول رسانهملی خواهد بود
-
قسم به فریاد آخر
-
رسانه و توجه به حقوق مخاطب
-
امام در پاریس چه نظری درباره آمریکا داشت؟
-
حمله به امنیت روانی جامعه